لتام

لغت نامه دهخدا

لتام. [ ] ( اِ ) جنگ ( ؟ ) مبارزه ( ؟ ) :
به لتام آمده زنبیل و لتی خور [ د ] بلنگ
لتره شد لشکر زنبیل و هبا گشت کنام.
محمدبن وصیف سکزی ( از تاریخ سیستان ص 210 ).
|| ذم ( ؟ ) بدنامی ( ؟ ) :
مدحت ازگفتار شاعر محمل صدق است و کذب
صدق در حق کرام و کذب در حق ِ لآم
شاعر آن درزیست داناکو به اندام کریم
راست آردکسوت مدحت بمقراض کلام
گر لئیمی پوشد آن کسوت بچشم اهل عقل
هست بر پوشنده بی اندام و بر درزی لتام.
سوزنی.
و ناصرخسرو بیتی دارد در قافیه آن لطام با «طاء» آمده و شاید اصل با تاء منقوطه بوده نه از لطمه عربی :
با آبروی تشنه بمانی از آب جوی
به چون ز بهر آب زنی با خران لطام.

فرهنگ فارسی

جنگ مبارزه

پیشنهاد کاربران

بپرس