لبیش. [ ل َ ] ( اِ ) لواشه. حلقه ای باشد از ریسمان که بر لب اسبان و خران بدنعل گذارند و پیچند و نعل کنند. ( برهان ) ( آنندراج ).دهانگیر اسب بود. لبیشه. لویشه. لبیشن : تو نبینی که اسب توسن را بگه نعل برنهند لبیش.
عنصری.
فرهنگ فارسی
( اسم ) لباشن : تو نبینی که اسب توسن را بگه نعل بر نهند لبیش . ( عنصری لغ. ) لواشه . حلفه باشد از ریسمان که بر لب اسبان و خران بد نعل گذارند و پیچند و نعل کنند .
فرهنگ عمید
تکۀ ریسمانی که بر سر چوب بسته شده و هنگام نعل کردن اسب لب او را در حلقۀ ریسمان می گذارند و می پیچند تا آرام بایستد: تو نبینی که اسب توسن را / به گه نعل برنهند لبیش (عنصری: ۳۳۷ ).