لبود

لغت نامه دهخدا

لبود. [ ل ُ ] ( ع اِ ) ج ِ لِبد. ( منتهی الارب ).

لبود. [ ل َ ] ( ع اِ ) کنه. ( منتهی الارب ).

لبود. [ ل ُ ] ( ع مص ) لبد. مقیم شدن بجائی و لازم گرفتن آن را. ( منتهی الارب ). زمینگیر شدن. || چفسیدن به زمین. ( منتهی الارب ). به زمین وادوسیدن. || بر سینه خفتن. ( تاج المصادر ). بر سینه فروخفتن مرغ. ( زوزنی ).

فرهنگ فارسی

لبد . مقیم شدن و بجائی رفتن و لازم گرفتن آن را .

پیشنهاد کاربران

بپرس