از خدا امید دارم من لبق ( ؟ )
که رساندحق را با مستحق.
مولوی.
زخم کرد این گرگ و از عذر لبق آمده کانا ذهبنا ن است بق.
مولوی.
|| جامه بر اندام چفسنده. ( منتهی الارب ).- لبق و شبق ؛ زنی که در شدت حرکت شهوت و غنج و دلال باشد. لبقة.
لبق. [ ل َ ] ( ع مص ) نرم و نازک گردانیدن چیزی را. || لباقة. زیرک و ماهر و چرب زبان گردیدن. || برچفسیدن جامه بر تن کسی. ( منتهی الارب ).