لب شکسته.[ ل َ ش ِ ک َ ت َ / ت ِ ] ( ن مف مرکب ) ( کاسه و جز آن ) که کمی از لب و دهانه آن پریده و افتاده : آن دیگ لب شکسته صابون پزی ز من آن چمچه هریسه و حلوا از آن تو.
وحشی.
فرهنگ فارسی
آنچه که کمی از لب و دهان. آن شکسته و پریده باشد : آن دیگ لب شکست. صابون پزی زمن آن چمچ. هریسه و حلوا از آن تو . ( وحشی لغ. )