لب بخت پیروز را خنده ای
مرا نیز مروای فرخنده ای.
رودکی یا عنصری.
ای قبله خوبان من ای طرفه ری لب را بسبید رک بکن پاک از می.
رودکی.
گوری کنیم و باده کشیم و بویم شادبوسه دهیم بر دو لبان پری نژاد.
رودکی.
از مهر او ندارم بی خنده کام و لب تا سرو سبز باشد و برناورد پده.
رودکی.
بی قیمت است شکر از آن دو لبان اوکاسد شد از دو زلفش بازار شاه بوی.
رودکی.
هوش من آن لبان نوش تو بودتا شد او دور من شدم مدهوش.
ابوالمثل.
بده داد من زان لبانت وگرنه سوی خواجه خواهم شد از تو به گرزش.
خسروانی.
اندر غزل خویش نهان خواهم گشتن تا بر دو لبت بوسه زنم چونش بخوانی.
عماره مروزی.
به رخساره چون روز و گیسو چو شب همی دُر ببارید گفتی ز لب.
فردوسی.
هر آنگه که برگاه خندان شودگشاده لب و سیم دندان شود...
فردوسی.
بر اندیشه شهریار زمین بخفتم شبی لب پر از آفرین.
فردوسی.
به گودرز گفت این سخن درخور است لب پیر با پند نیکوتر است.
فردوسی.
همی از لبت شیر بوید هنوزکه زد بر کمان تو از جنگ توز.
فردوسی.
سوی قیصرش برد سر پر ز گرددو رخ زرد و لبها شده لاجورد.
فردوسی.
چنین تا به نزدیک کوه سپندلب از چاره خویش درخند خند.
فردوسی.
که بشنیده بود از لب بخردان ز اخترشناسان و از موبدان.
فردوسی.
کاشکی سیدی من آن تبمی تا چو تبخاله گرد آن لبمی.
خفاف.
چون غراب است این جهان بر من از آن زلف غراب ارغوان بار است چشمم زان لب چون ارغوان.
مظفری.
از لب تو مر مرا هزار نوید است وز سر زلفت هزارگونه زلیفن.
فرخی.
آن صنم را ز گاز وز نشکنج تن بنفشه شد و دو لب نارنج.
عنصری.
بیشتر بخوانید ...