ناصرخسرو به راهی میگذشت
مست و لایعقل نه چون میخوارگان
دید قبرستان و مبرز روبرو
بانگ برزد گفت کای نظارگان
نعمت دنیا و نعمت خواره بین
اینش نعمت اینش نعمت خوارگان.
ناصرخسرو.
نگاری مست و لایعقل چو ماهی درآمد از در مسجد پگاهی.
عطار.
هر آدمی که نظر با یکی ندارد ودل به صورتی ندهد صورتیست لایعقل.
سعدی.
چو ترتیبکی داشتم در شراب ز لایعقلی کردمی اجتناب.
نزاری قهستانی ( دستورنامه ص 73 ).
بس بگشتم که بپرسم سبب درد فراق مفتی عقل در این مسئله لایعقل بود.
حافظ.
گفتم از مدرسه پرسم سبب حرمت می در هرکس که زدم بیخود و لایعقل بود.
مهری.