لاوا

لغت نامه دهخدا

لاوا. [ وَل ْ لاه ] ( ع ق مرکب ) نه بخدا. نه سوگند با خدای. قید نفی است بجای هرگز و ابداً :
هرچه در شرط جوانمردی باشد بدهد
هیچکس دیده جوانمرد چنین ، لاواﷲ.
فرخی.
لاواﷲ کاین بساط معمور
نطعی است که نیست قطع ازو دور.
نظامی.
سرو می گفت که من همسر بالای توام
گفت گل قد تو و قامت او لاواﷲ.
نجیب الدین جرفادقانی.
کسی آزار درویشان تواند جست لاواﷲ
که گر خود زهر پیش آری بود حلوای درویشان.
سعدی.
مگر آن درم ها را دزد برد؟ گفت لاواﷲ بدرقه برد. ( گلستان ).

پیشنهاد کاربران

بپرس