لامسه

/lAmese/

برابر پارسی: بساوایی

معنی انگلیسی:
sense of touch

لغت نامه دهخدا

لامسه. [م ِ س َ ] ( ع ص ، اِ ) ( حس... ) یکی از حواس پنجگانه. قوه و حاسه مُنبئه در پوست حیوان و آن تمیز کند میان سرد و گرم و خشک و تر و سخت و نرم و زبر و لغزان. حسی در همه اعضای حیوان و انسان که نرمی و درشتی و گرمی و سردی و تری و خشکی وگرانی و سبکی و امثال آن را بدان ادراک کند و این حس در سر انگشتان آدمی بیشتر باشد. قوتی در جلد بدن که به بسودن چیزی ادراک سختی و نرمی آن چیز میکند. ( غیاث ). قوتی که بدان جمیع کیفیات شی لمس شده را ادراک کند از قبیل نرمی و زبری و گرمی و سردی. رطوبت و یبوست صلابت و لینت و ثقل و خفت. لمس. بساوش. ببساوش. بساوائی. ببسودن. مجش. برماس. پرواس. فعل برمجیدن.

فرهنگ فارسی

۱- ( اسم ) مونث لامس . ۲- ( اسم ) حس لامسه .

فرهنگ معین

(مِ س ) [ ع . لامسة ] (اِ. ) از حواس پنجگانة انسان که به وسیلة آن گرمی و سردی و زبری و نرمی اشیاء احساس می شود.

فرهنگ عمید

از حواس پنج گانۀ انسان که به وسیلۀ آن گرمی، سردی، زبری، و نرمی اشیا درک می شود و آلت آن پوست بدن است، بساوایی.

دانشنامه آزاد فارسی

رجوع شود به:بساوایی

پیشنهاد کاربران

حواس پنجگانه در پارسی سره
●احساس کردن ( در چم و معنای همگانی ) = چشیدن / چشش / چشایی
امروز ما از چشیدن برای مزه مزه کردن بهره می بریم ولی چمار درست این ستاک چشیدن در چم همگانی است مانند:
که این درد هر کس بباید چشید
...
[مشاهده متن کامل]

شکیبائی و نام باید گزید ( فردوسی )
۱. بینایی / دیدن / بینش
شبی دیرند و ظلمت را مهیا
چو نابینا در او دو چشم بینا ( رودکی )
۲. شنوایی / شنفتن / شِنَوِش
بشنوانید مرا شیون من وز دل سنگ
بشنوید آه رشید ار شنوائید همه ( خاقانی شروانی )
۳. بویایی / بوییدن / بویش
گر نداری خون مشک آهوان
سنبل تر بهر بویایی فرست ( خاقانی شروانی )
۴. مزایی / مزیدن یا مچتن ( پارسی میانه ) / مزش
وزان پس به کار دگر درخزیم
که تلخی مزیدیم و شیرین مزیم ( فردوسی )
۵. بساوایی / بساویدن یا پسودن / بساوش
کمندی بر آن کنگره درببست
گره زد برو چند و ببسود دست ( فردوسی )

به پارسی بساوایی
ببساوش . [ ب ِ وِ ] ( اِمص ) لمس . لامسه . ببسائی . بساوش . پرواس . پرماس . مجش : اما تن به ببساوش اندام نرم از درشت و گرم از سرد بازداند. ( کشف المحجوب ) .
پَرواس، بَرمجِش
بساوایی

بپرس