لاق

لغت نامه دهخدا

لاق. ( از ع ، ص ) مخفف لایق. رجوع به لایق شود: لاق گیس تو یا او یا من و غیره ، لایق گیسوی تو یا او یا من.

لاق.( اِ ) لاغ. صورتی از لاغ ، تار گیسو. رجوع به لاغ شود.

فرهنگ فارسی

( صفت ) شایسته سزاوار : لاق گیس تو لاق ریشت . توضیح بعضی آنرا صورتی از لاغ بمعنی تار گیسو گرفته اند .

فرهنگ معین

[ ازع . ] (ص . ) (عا. ) شایسته ، سزاوار.

پیشنهاد کاربران

لاق یالاغ مو درست نیست و لاخ مو که مقداری از خرمن مو است و لذا به مقدار کمی از کوه هم لاخ میگویند و سنگلاخ یعنی سنگی در کوه پایه کوهستان ریخته است در پس لاخی سنگر گرفت لاخ خیلی از کوه و قله کوچکتر است ولی مشخص است که لاخ در انتها و یا ابتدای کوهستانویا مابین دو رشته کوه است
بازی و شوخی
لاقو در مهاباد اصفهان یعنی شیرجوش
نزدیکترین معنای لاق، حالت تاکیدی لیاقت میباشد و مترادفش سزاوار و شایسته میباشد. البته این نظر شخصی و درک من از این لغت در مفاهیم جملات است. بطور مثال: تَریاق، متضاد سمّ و لاق زهر افعیست.
لاق به معنی لق و لرزان و خطر ناک هم هست
[کوردی] به معنی پا

بپرس