لاق

لغت نامه دهخدا

لاق. ( از ع ، ص ) مخفف لایق. رجوع به لایق شود: لاق گیس تو یا او یا من و غیره ، لایق گیسوی تو یا او یا من.

لاق.( اِ ) لاغ. صورتی از لاغ ، تار گیسو. رجوع به لاغ شود.

فرهنگ فارسی

( صفت ) شایسته سزاوار : لاق گیس تو لاق ریشت . توضیح بعضی آنرا صورتی از لاغ بمعنی تار گیسو گرفته اند .

فرهنگ معین

[ ازع . ] (ص . ) (عا. ) شایسته ، سزاوار.

پیشنهاد کاربران

واژه لاق
معادل ابجد 131
تعداد حروف 3
مختصات
( ص . ) ( عا. )
واژه لاق و خود واژه ی از ریشه ی واژه لاف پارسی است
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
لغت نامه دهخدا
از لافیدن. خودستائی به دروغ. به تازی صلف بود و به پارسی خویشتن ستودن. ( لغت نامه اسدی ) . صَلف. ( دهار ) . تصلّف. دعوی باطل. گزاف. ( دهار ) . تیه. ( منتهی الارب ) . کلام فضول و عبارت گشاده و خویشتن ستائی و خودنمائی باشد. ( برهان ) . سخن زیاده از حد و دعوی بی اصل و با لفظ زدن و پیمودن مستعمل است
...
[مشاهده متن کامل]

👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
ریشه های دیگر واژهٔ لاف ز زبان پروتوایرانی ، هم خانواده پشتو لودل ( praise, "to say, to say" ) و سانسکریت लपति ( لاپاتی، �"The buzz"� )
منابع ها.
هورن، پل ( 1893 ) Grundriss der neupersischen Etymologie ( به آلمانی ) ، استراسبورگ: K. J. تروبنر، صفحه 212
دهخدا، علی اکبر ( 1931 - ) مؤسسه لغت نامه دهخدا، مصحح، لغت نامه دهخدا، تهران: انتشارات دانشگاه تهران.
فرهنگِ سَنسکریت - فارسی

لاق یالاغ مو درست نیست و لاخ مو که مقداری از خرمن مو است و لذا به مقدار کمی از کوه هم لاخ میگویند و سنگلاخ یعنی سنگی در کوه پایه کوهستان ریخته است در پس لاخی سنگر گرفت لاخ خیلی از کوه و قله کوچکتر است ولی مشخص است که لاخ در انتها و یا ابتدای کوهستانویا مابین دو رشته کوه است
بازی و شوخی
لاقو در مهاباد اصفهان یعنی شیرجوش
نزدیکترین معنای لاق، حالت تاکیدی لیاقت میباشد و مترادفش سزاوار و شایسته میباشد. البته این نظر شخصی و درک من از این لغت در مفاهیم جملات است. بطور مثال: تَریاق، متضاد سمّ و لاق زهر افعیست.
لاق به معنی لق و لرزان و خطر ناک هم هست
[کوردی] به معنی پا

بپرس