لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی
فرهنگ معین
پیشنهاد کاربران
هزلیدن.
هزل. ظرافت. خوش طبعی. ( برهان ) . مفاکهة. خوش منشی. طیبت. خوش صحبتی. سخنان هزل آمیز. استهزا. تمسخر و طعنه. مسخرگی. ( از حاشیه مثنوی ) . ریشخند. فسون و مزاح. مزه. ( منتهی الارب ) . فسوس. خوش دأبی. شوخی :
ز هزل و لاغ تو آزار خیزد
مزاح سرد آب رو بریزد.
ناصرخسرو
هزل. ظرافت. خوش طبعی. ( برهان ) . مفاکهة. خوش منشی. طیبت. خوش صحبتی. سخنان هزل آمیز. استهزا. تمسخر و طعنه. مسخرگی. ( از حاشیه مثنوی ) . ریشخند. فسون و مزاح. مزه. ( منتهی الارب ) . فسوس. خوش دأبی. شوخی :
ز هزل و لاغ تو آزار خیزد
مزاح سرد آب رو بریزد.
ناصرخسرو