چه کرد این چمان باره بربری
که بایست کردن بدین لاغری.
فردوسی.
خواست تا عیبم کند پرورده بیگانگان لاغری بر من گرفت آن کز گدائی فربه است.
سعدی.
سُخفة؛ لاغری از گرسنگی. جخو؛ لاغری ران. سخف ؛ لاغری از گرسنگی. شحوب ؛ برگردیدن گونه چیزی از لاغری. شاةٌ هملاج ؛ گوسپند بی مغز استخوان از لاغری. جوزل ؛ ناقه افتاده از لاغری. جبج ؛ فربه شدن بعد ضعف و لاغری. تدنیق ؛ ظاهر شدن در وجه کسی لاغری از رنج یا مرض. هیف ؛ لاغری شکم. هَوَش ؛ خردشکم گشتن از لاغری. نهکة؛ لاغری و سستی از بیماری. ( منتهی الارب ).لاغری. [ غ َ ] ( اِخ ) نام یکی از شعرای ایران و این رباعی او راست :
اشک که از چشم ترم ریخته
هست بخون جگر آمیخته
ده بده و شهر به شهر از غمت
لاغری دلشده بگریخته.
( قاموس الاعلام ترکی ).
لاغری. [ غ َ ] ( اِخ ) نام پسر امیر دانشمند بهادر، از سران لشکر اولجایتو سلطان ، حافظ ابرو گوید چون میان ملک فخرالدین حاکم هرات و امیر دانشمند بهادر که از جانب اولجایتوبه تصرف آن شهر گماشته شده بود جنگ درگرفت و بوساطت برخی قرار بر این شد که ملک فخرالدین چندی به قلعه ٔامان کوه رود و شهر را به تصرف امیر دانشمند دهد تا وی پیش سلطان عذر او بخواهد، ملک فخرالدین این لاغری را به گروگان خواست تا با خود به قلعه برد. دانشمند بهادر مقرر فرمود که لاغری با ده سوار از اکابر و اعیان مصاحب ملک فخرالدین به قلعه امان کوه رود. چون ملک فخرالدین به امان کوه رسید روز دیگر لاغری را با اسعاف مقاصد و انجاح مآرب و ملتمسات بازگردانید و نزد پدرش دانشمند بهادر هدیه ها فرستاد و گفت «امیر بزرگ دانشمند بهادر بداند که ما با سخن خود رسیدیم... و امیر لاغری را با حصول امانی مراجعت دادیم ». ولی در نهان محمد سام را که از چاکران خویش بود در هرات گذاردو تأکید کرد که شهر به تصرف دانشمند بهادر ندهد و پس از آنکه دانشمند بهادر برای سرکوبی محمد سام و تصرف هرات بدانجا درآمد و بتمهیدی که محمد سام کرده بود به قتل رسید این لاغری نیز که همراه پدر بود کشته شد. رجوع به ذیل جامعالتواریخ رشیدی صص 22 - 35 شود.بیشتر بخوانید ...