لاغر

/lAqar/

مترادف لاغر: باریک، ضعیف، غث، کم جثه، منهوک، نازک، نحیف، نزار

متضاد لاغر: چاق، سمین، فربه

برابر پارسی: نزار

معنی انگلیسی:
bony, lean, meager, reedy, scraggy, scrawny, skinny, thin, slim, skeleton, spare

لغت نامه دهخدا

لاغر. [ غ َ ] ( ص ) مقابل فربه . نزار. باریک. باریک اندام. اَعجف. بات . ابضع. تاک . خجیف. خاسف. خل . رجیع. دانق. رزیح. زک . ساهمة. ( شتر... ) سودالبطون. سغل ، شنون. شاس. ضئیل. ضعیف. ضمد. ضاوی. عجفاء. غث . غثیث. مدخول. غرا. غراة. مهزول. مضطئل. منهوس. متخاوش. متخدد. منهوک. مسخوف. مصعفق. نحیف. ناحل.نحیل. نحل. هزیل. هفهاف. ( منتهی الارب ) :
همش رنگ و بو و همش قد و شاخ
سواری میان لاغر و بَر فراخ.
فردوسی.
بود کو بجاه از تو کمتر بود
هم از رشک مهر تو لاغر بود.
فردوسی.
دو دندان بکردار پیل ژیان
بر و یال فربی و لاغر میان.
فردوسی.
چو سرما بود سخت لاغر شوند
به آواز گویی کبوتر شوند.
فردوسی.
جود لاغرگشته از دستش همی فربه شود
بخل فربه گشته از جودش همی لاغر شود.
فرخی.
تو چنین فربه و آکنده چرائی ، پدرت
هندوئی بود، یکی لاغر و خشکانج و نحیف.
لبیبی.
چریده دیولاخ آکنده پهلو
به تن فربه میان چون موی لاغر.
عنصری.
به یک عطا دو هزار از درم به شاعر داد
از آن خزینگی زرد چهره لاغر.
عنصری.
یکی جان و دل لاغر دوم مغز وسر تاری
سدیگر صورت زشت و چهارم دیده اعمی.
( منسوب به منوچهری ).
گاو لاغر به زاغذ اندرکرد
توده زر به کاغذ اندرکرد.
( از لغت نامه اسدی ).
ای برادر کوه دارم در جگر
چون شوی غرّه که شخص لاغرم.
ناصرخسرو.
چندین هزار خلق که خوردند این دو مرغ
پس چون که هر دو گرسنگانند و لاغرند.
ناصرخسرو.
بقول ماه دی آبی کیان آن باشد و لاغر
نیاساید شب و روزو برآماسد چو سندانها.
ناصرخسرو.
جان تو بی علم خر لاغر است
علم ترا آب و شریعت چراست.
ناصرخسرو.
گردن از بار طمع لاغر و باریک شود
این نوشته ست زرادشت سخندان در زند.
ناصرخسرو.
روده کز باد گشت فربه و تر
بدو سوزن سبک شد و لاغر.
سنائی.
علف تیغ شود خصم تو در دشت نبرد
به تنش یازد تیغ تو چو لاغر به علف.
سوزنی.
روز بپرواز بود فربه از آن شد چنین
شب تن بیمار داشت لاغر از این شد چنان.بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

انسان یاحیوان باریک اندام وکم گوشت، ضدفربه
( صفت ) باریک اندام مقابل فربه چاق : بود کوبجاه از تو کمتر شود هم از رشک مهر تو لاغر شود . ( شا. لغ. )
قاضی احمد از شعرای ایران است از مردم سیستان و شغل قضای آنجا داشت

فرهنگ معین

(غَ ) (ص . ) باریک ، باریک اندام ، نزار.

فرهنگ عمید

انسان یا حیوان باریک اندام و کم گوشت.

واژه نامه بختیاریکا

لار و کوار؛ کُزازی؛ لاجُو؛ لَر؛ لَر و پر؛ بی دُمبِه؛ ریت؛ لیت؛ ریزلک؛ ریتَل؛ زَوین؛ دین ریت؛ رُوین گی کشیده؛ تی تَس خُو؛ چَرمَوی؛ لِزار؛ ناک؛ مرده لنگ؛ رووا گرمسیری؛ هَتِکی؛ کُریزِه؛ هَست و پوست؛ یَه لو؛ بِل؛ جر و جیک

مترادف ها

slight (صفت)
پست، خفیف، لاغر، کودن، ناچیز شماری، اندک، کم، جزئی، نحیف، صیقلی، قلیل، حقیر، باریک اندام

gaunt (صفت)
بی ثمر، زننده، لاغر، نحیف، بد قیافه

harsh (صفت)
تند، درشت، زننده، لاغر، خشن، ناگوار، عنیف، ناملایم، خشن و ضعیف

delicate (صفت)
حساس، خوش ریخت، لاغر، لطیف، باریک، ظریف، خوش طعم، نازک بین، خوش مزه

wizen (صفت)
خشکیده، لاغر، چروک، پژمردهیا پلاسیده

lean (صفت)
ضعیف، لاغر، بی حاصل، نزار، اندک، نحیف، کم سود

weak (صفت)
ضعیف، لاغر، ناتوان، سست، کمرو، عاجز، کم زور، بی حال، چیز ابکی، کم دوام، کم بنیه

angular (صفت)
زاویه ای، گوشه دار، گوشه ای، لاغر

skinny (صفت)
لاغر، پوستی، پوست واستخوان

thin (صفت)
لاغر، رقیق، نازک، نزار، باریک، سبک، نحیف، تنک، کم پشت، کم چربی، رقیق و آبکی، کم جمعیت، بطور رقیق، نازک شدن

slim (صفت)
لاغر، نازک، خوش اندام، باریک اندام

emaciated (صفت)
لاغر

atrophic (صفت)
لاغر، مربوط به کم شدن قوهء نامیه

spare (صفت)
عوضی، لاغر، نازک، یدکی، نحیف، کم حرف

meager (صفت)
لاغر، نزار، نحیف، ناچیز، لات، بی برکت، بی چربی

exiguous (صفت)
لاغر، خرد، کم

twiggy (صفت)
لاغر، شاخه دار، ترکه مانند

gracile (صفت)
لاغر، کوچک، باریک

scrannel (صفت)
لاغر، خشن و ضعیف

slink (صفت)
لاغر، سقط شده

lenten (صفت)
لاغر، ناگوار، وابسته به چله، بی گوشت، حزن اور

scraggy (صفت)
لاغر، خشن، دارای دندانههای غیر منظم

slab-sided (صفت)
لاغر، پهن پهلو، بلند و لاغر، دارای دنده های باریک و نمایان

slimpsy (صفت)
لاغر، نحیف، باریک اندام، زودشکن و بد ساخت

slimsy (صفت)
لاغر، نحیف، باریک اندام، زودشکن و بد ساخت

unmelodious (صفت)
لاغر

فارسی به عربی

احتیاطی
اهانة , بسیط , رقیق , زاوی , ضییل , لحم بدون دهن , نحیف , نحیل

پیشنهاد کاربران

لااقل، حداقل
حداقل، لااقل
غث
واژه لاغر
معادل ابجد 1231
تعداد حروف 4
تلفظ lāqar
نقش دستوری صفت
ترکیب ( صفت ) [مقابلِ[ lāqar][[پهلوی ]]
مختصات ( غَ ) ( ص . )
آواشناسی lAqar
الگوی تکیه WS
شمارگان هجا 2
منبع واژگان مترادف و متضاد
فرهنگ لغت معین
فرهنگ کوچک زبان پهلوی
فرهنگ واژه های اوستا
لاغر و نزار دو واژه ی پارسی اند.
بوس به همه.
all ribs and dick like a robber’s dog ( Aus. )
1. very thin.
واژه لاغر یک واژه کاملا پارسی چون ترکی آن اینجه این واژه یعنی لاغر صد درصد پارسی است.
لاغر کلمه ای تورکی و در اصل - لاغ اَر - بوده، کلا هر کلمه ای آخرش - اَر - داشته باشه تورکیه
هزیل
دور کمر نازک و جثه ظریف و لاغر
ریزه میزه، ریزجثه، خُردجثه، ریزنقش، کوچک جثه
Thin
Unit is very good and I don't see you tomorrow morning at a stands in this article was written on my own place for you guys, and a half the required for your time, I think we will see the new job, I have
...
[مشاهده متن کامل]
been using a half day tomorrow, but the state department said he had no clue, but it will see what you need a wig the required to be able

یحیی اندام
( صفت ) لاغر باندام یحیی لاغراندام نحیف : عیسی معده است ویحیی اندام امارمضان خوراست مادام . ( تحفه العراقین )
باری کاندام
باریکه، باریک اندام
🕴
.
واژه "لاغر" از ریشه "لاگ" به معنی "دراز" و "باریک" است. واژه "لاغر" با واژگان زیر هم ریشه است:
لار: تنگه، باریکه
راک: رشته نخ
راک: باریکه ای از سنگ
لاک: پوشش نازک
ریغ: باریکه ای از گه
...
[مشاهده متن کامل]

ریغو: آدم سست و ناتوان
همچنین واژه "راغ" یا "ریغ" از زبان پارسی به زبان اربی راه یافته و واژه هایی مانند رق، ریق، رقیق و . . . ساخته شده اند.
همچنین واژگان انگلیسی زیر نیز با واژه "لاغر" هم ریشه هستند که در همگی آن ها معنی "دراز" به چشم می خورد:
lag: دیرکرد
log: تنه درخت
leg: پا، لنگ
league: مجموعه ای از بازی ها
rig: دکل
در زبان پارسی پهلوی برای "لاغر" واژه ی "تنوک" را به کار می بردند که از واژه "تن" به معنی "کشیده شده" گرفته شده و در زبان انگلیسی واژگان thin و teen و tan و . . . از همین ریشه می باشند.

باریک، ضعیف، غث، کم جثه، منهوک، نازک، نحیف، نزار، تکیده، باریک میان، باریک اندام، مردنی
مردنی
باریک میان
ژفت
قلمی
نزار
Slender
به معنی لاغر است
تکیده
استخوانی
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٦)

بپرس