لاط

لغت نامه دهخدا

لاط. [ لاطط ] ( ع ص ) مرد پلید: لاطٌ ملطٌ؛ آنکه خود خبیث باشد و یارانش نیز خبیث. ( منتهی الارب ).

لأط. [ ل َءْطْ ] ( ع مص ) فرمودن چیزی یا کسی را به کاری و ستهیدن در آن. || گریزان وشتابان گذشتن و التفات نکردن. || سخت و دشوار شدن بر کسی. || تیر زدن بر کسی. || وام بازخواستن و ستهیدن در آن. || دیر نگریستن به کسی چندانکه دور رود و از نظر غائب شود. || به چوب دستی زدن. ( منتهی الارب ).

فرهنگ فارسی

فرمودن چیزی یا کسی را به کاری و ستهیدن در آ ن . یا سخت و دشوار شدن بر کسی .

پیشنهاد کاربران

بپرس