لاش کردن. [ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) غارت کردن. یغما کردن : ای پسرگر دل و دین را سفها لاش کنندتو چو ایشان مکن و دین و دل خویش ملاش.ناصرخسرو. || تباه کردن. نابود کردن : دیر نپاید که کند گشت چرخ اینهمه را یکسره ناچیز و لاش.ناصرخسرو.
( مصدر ) چیدن خوشه های انگور : جهانی است چون رزی که لاش کرده باشند چون می طلبی خوشه و غژمی چند پدید آید .
( لاش (کوو) کِردِن ) بدن را ( کبود ) کردن. کنایه از بشدت زدن و کتک کاری کردن؛ تنبیه کردن؛ مورد ضرب و شتم قرار دادن