لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی
مترادف ها
خواستن، مستلزم بودن، نیاز داشتن، لازم دانستن، لازم بودن، لازم داشتن
پیشنهاد کاربران
دربایستن. [ دَ ی ِ ت َ ] ( مص مرکب ) ضرور بودن. لازم بودن. مورد احتیاج بودن. واجب بودن : چه درمی باید در پادشاهی من که آن ندارم. ( تاریخ بیهق ) . || لایق بودن. سزاوار بودن. شایستن. بایستن. مناسب بودن.
... [مشاهده متن کامل]
... [مشاهده متن کامل]
( ناظم الاطباء ) . || کم آمدن. نقصان و کمی پیدا کردن : آن رئیس در خفیه نگاه می داشت تا وجوهی که از دست آورنجن والده راست کرده است ، چند در وجه صوفیان خرج شود و هیچ درباید یا زیادت آید. ( اسرار التوحید ص 145 ) . گفتی کف من میزان ، گفت شیخ بود که این جمله ساخته شد که یک درم نه دربایست و نه زیادت آمد. ( اسرار التوحید ص 55 ) .
واجب نمودن . [ ج ِ ن ُ / ن ِ / ن َ دَ ] ( مص مرکب ) لازم بودن . لازم به نظر رسیدن : چه شیوه دارد اندر غمزه ٔ توکه خونریزیش واجب مینماید. عطار. و رجوع به واجب و واجب کردن شود.