لغت نامه دهخدا
لاحق. [ ح ِ ] ( اِخ ) نام اسب معاویةبن ابی سفیان. || نام اسب غنی بن اعصر. || نام اسب حازوق خارجی. || نام اسب عتیبة. || نام اسب حارث. || لاحق الاصغر اسپی است مربنی اسد را. ( منتهی الارب ).
لاحق. [ ح ِ ] ( اِخ ) ابن الحسین بن عمران [ ابن ] ابی الورد. قدم علینا سنة احدی او اثنین و ستین و رأیته بنیسابور احد الطوافین. حدثنا ابوالحسین لاحق بن الحسین بن عمران بن محمدبن ابی الورد البغدادی قدم علینا فی ذی القعدة سنة ستین و ثلاثمائة ثنا ابراهیم بن عبد الصمدالهاشمی ثنا ابومصعب ثنا مالک عن الزهری عن انس ان النبی ( صلعم ) دخل مکة و علی راسه مغفر. حدثنا ابوعمر لاحق بن الحسین فی قدمته الثانیة فی ذی الحجة سنة اربع و ستین ثنا ابوسعید محمدبن عبدالحکیم الطائفی بها ثنا محمدبن طلحةبن محمدبن مسلم الطائفی ثنا سعیدبن سماک بن حرب عن ابیه عن عکرمة عن بن عباس قال قال رسول اﷲ ( صلعم ) اذا احب اﷲ انفاذ امر سلب کل ذی لب لبه. اخبرنا خیثمةبن سلیمان اجازة و حدثنیه عنه لاحق بن الحسین ثنا عبیدبن محمد الکشوری ثنا محمدبن بحیی بن جمیل ثنابکربن الشرود ثنا یحیی بن مالک بن انس عن ابیه عن الزهری عن انس عن النبی ( صلعم ) قال لایخرف قاری القرآن. ( ذکر اخبار اصفهان چ لیدن 1934 ج 2 ص 342 - 343 ).
لاحق. [ ح ِ ] ( اِخ ) ابن حمید مکنی به ابومجلز. تابعی است. سلیمان التیمی و عمران بن حدیر از او روایت کنند.بیشتر بخوانید ...
فرهنگ فارسی
( اسم ) ۱- آنکه از پس چیزی آید و بدو پیوندد رسنده واصل . ۲- پیوند شونده متصل . ۳- آینده بعدی مقابل سابق : و هر روز او را شانی است غیر شان سابق و لاحق جمع : لاحقین .
ابن معدبن ذهل
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
۲. (ادبی ) در بدیع، نوعی جناس که دو کلمه تنها در حرف اول اختلاف داشته باشند و این دو حرف متفاوت، قریب المخرج نباشند، مانند رام و کام.
دانشنامه اسلامی
[ویکی اهل البیت] این صفحه مدخلی از کتاب فرهنگ عاشورا است
نام اسبی که عبیدالله بن حر، هنگام ملاقات با سیدالشهدا علیه السلام به آن حضرت تقدیم کرد، امام حسین علیه السلام نیز فرزندش علی بن الحسین علیه السلام را بر آن سوار کرد.
معنای آن «از پی رونده، در رسنده، رسیده، آن که و آنچه در پی چیزی می دود و به آن می رسد» است. از این رو به اسب های تندرو هم «لاحق » می گفتند. این نام برای اسب های تنی چند از معروفان عرب نیز بکار رفته است.
جواد محدثی، فرهنگ عاشورا، نشر معروف.
نام اسبی که عبیدالله بن حر، هنگام ملاقات با سیدالشهدا علیه السلام به آن حضرت تقدیم کرد، امام حسین علیه السلام نیز فرزندش علی بن الحسین علیه السلام را بر آن سوار کرد.
معنای آن «از پی رونده، در رسنده، رسیده، آن که و آنچه در پی چیزی می دود و به آن می رسد» است. از این رو به اسب های تندرو هم «لاحق » می گفتند. این نام برای اسب های تنی چند از معروفان عرب نیز بکار رفته است.
جواد محدثی، فرهنگ عاشورا، نشر معروف.
wikiahlb: لاحق
مترادف ها
لاحق، جانشین، کامیاب
فرعی، لاحق، دعوای فرعی
لاحق، مابعد، پسین، بعد، متعاقب، بعدی، دیرتر، خلفی، پس ایند
فارسی به عربی
پیشنهاد کاربران
لاحِق: کسی یا چیزی که به دیگری ملحق شود. یکجا شونده. همرا شونده.
پیونده ، می تواند یک از معنی ها باشد اما بیشتر معنی یک مواد چسپنده ایکه دو چیز دیگر را به هم میچسپاند، را میرساند.
پیوسته اما اتصال و استمرار معنی می دهد
... [مشاهده متن کامل]
ملحق: اسم ۔ در جمله �به ایشان ملحق شدیم�. یکجا شدن، همراه شدن یا پیوستن معنی می دهد.
مثلا؛ وسط راه به آنها پیوستیم.
الحاق: اسم. یکجایی۔ یکجاسازی. پیوند. مثلا در الحاق خانواده.
پیونده ، می تواند یک از معنی ها باشد اما بیشتر معنی یک مواد چسپنده ایکه دو چیز دیگر را به هم میچسپاند، را میرساند.
پیوسته اما اتصال و استمرار معنی می دهد
... [مشاهده متن کامل]
ملحق: اسم ۔ در جمله �به ایشان ملحق شدیم�. یکجا شدن، همراه شدن یا پیوستن معنی می دهد.
مثلا؛ وسط راه به آنها پیوستیم.
الحاق: اسم. یکجایی۔ یکجاسازی. پیوند. مثلا در الحاق خانواده.
لاحــِق در حقوق به معنای آن است که بعد از چیزی بیاید و به آن محلق شود به طور مثال زمانی که قانونی پس از قانون سابق در خصوص یک موضوع حقوقی وضع می شود به قانون جدید عنوان قانون لاحق اطلاق می گردد
بعد از دیگری که وجود داشته . فرض که نطقطه ی روی خطی به سمت مثبت قرار داشته باشد نقطه ی بعدی لاحق ان می باشد که البته در علم حقوق کاربرد دارد
متقاعب ، تعقیب کننده ، پس آیند ، کلمه ی الحاق و یا الحاقیه هم ردیف است
علاوه بر معانی مذکور در لغتنامه های بالا، لاحق به معنای �بعدی� هم استعمال شده است.
کاربرد آن درحقوق به معنی بعدی، جدید در مقابل قدیم یا سابق می آید و متصل به هم هستند مثل قانون مجازات لاحق در مقابل قانون مجازات سابق
در حقوق مدنی به معنی "بعدی"است.
مثال:ابرا ذمه یکی از غاصبین نسبت به “منافع ” ، سبب زوال مسولیت غاصب بری شده و لاحقین ( بعدی ) می شود.
مثال:ابرا ذمه یکی از غاصبین نسبت به “منافع ” ، سبب زوال مسولیت غاصب بری شده و لاحقین ( بعدی ) می شود.
لاحق:
آنکه یا آنچه از پس کسی یا چیزی آید و بدو پیوندد.
آنکه یا آنچه بعداز کسی یا چیزی بیاید و به او یا آن وصل شود.
لاحق:
بعدی، آینده مقابل سابق
آنکه یا آنچه از پس کسی یا چیزی آید و بدو پیوندد.
آنکه یا آنچه بعداز کسی یا چیزی بیاید و به او یا آن وصل شود.
لاحق:
بعدی، آینده مقابل سابق