لابه گری. [ ب َ / ب ِ گ َ ] ( حامص مرکب ) تملّق. تبصبص. اسدی در لغت نامه گوید: لامانی و لاوه ، چاپلوسی و لابه گری بود در پذیرفتن و بجا نیاوردن ( ؟ ) : هر چه در خانه داشت ما حضری پیشش آورد و کرد لابه گری.
نظامی.
پس یقین گشتش که مطلق آن سریست چاره او را بعد از این لابه گریست.
مولوی.
فرهنگ فارسی
۱- تضرع زاری . ۲- چاپلوسی تملق : پس یقین گشتش که مطلق آن سریست چاره او را بعد ازین لابه گریست . ( مثنوی لغ. ) ۳- مکر خدعه فریب .