لابة. [ ب َ ] ( اِخ ) موضعی است. ( منتهی الارب ). عامربن طفیل گوید :
و نحن جلبنا الخیل من بطن لابة
فجئن یبارین الاعنة سمّها.
( معجم البلدان ).
شهری است به حدود نوبه نزدیک تر ( از ناحیت سودان ) و مردمانی دزدندو درویش و همه برهنه و از همه ناحیت سودان مردمان این لابة مذمومتر باشند. ( حدود العالم ).لابه. [ ب َ / ب ِ ] ( اِ ) سخنی نیازمندانه. اظهار اخلاص با نیاز تمام. نیاز. فروتنی. تضرع. عجز. چاد. زاری. خواهش. ( برهان ) ( صحاح الفرس ). التماس :
تو او را کنی لابه فردا به پیش
فدا داری او را تن و جان خویش.
فردوسی.
چو دانست رستم که لابه بکارنیاید همی پیش اسفندیار...
فردوسی.
همی ریخت با لا به از دیده خون همی خواست آمرزش از رهنمون.
فردوسی.
چو رستم چنین گفت ایرانیان به لابه گشادند یکسر زبان.
فردوسی.
بکوشم کنون از پی کار تواز این لابه و ناله زار تو.
فردوسی.
بر زال زر پوزش آراستندزبانها به لابه بپیراستند.
فردوسی.
یکی نامه بنوشت نزدیک شاه پر از لابه و پرسش نیکخواه.
فردوسی.
یکی نامه با لابه دردمندنبشتم بنزدیک شاه بلند.
فردوسی.
بکوشم کنون از پی کار توازین لابه و ناله زار تو.
فردوسی.
به صد لابه و پند و افسون و رای دل آورد شهزاده را باز جای.
فردوسی.
بدان مرد باهوش و با رای و شرم بگفتند با لابه بسیار گرم.
فردوسی.
به شمشیر زد دست خونریز مردجهانجوی چندی بر او لابه کرد.
فردوسی.
به تاراج ایران نهادید روی چه باید کنون لابه و گفتگوی.
فردوسی.
یکی نامه بنوشت چون بوستان پر ازگل بسان رخ دوستان بیشتر بخوانید ...