من آنم که در پای خوکان نریزم
مر این قیمتی لفظ دُرّ دری را.
ناصرخسرو.
و پاره ای جامه قیمتی از آن مرد بزاز بخرید. ( سندبادنامه ).اگر قیمتی دُرّ خواهی که باشی
به آموختن گوهر جان بپرور.
سعدی.
چندین هزار اطلس زربفت قیمتی پوشیده در تنعم وآنگه دریده گیر.
سعدی.
وگر قیمتی گوهری غم مدارکه ضایع نگرداندت روزگار.
سعدی.
- قیمتی گردیدن ؛ بهادار شدن. ارزش پیدا کردن. گرانبها شدن : قیمتی گردی اگر فضل و هنر گیری از او
قیمت مرد بدانی که بفضل و هنر است.
ناصرخسرو.