در زمان ما نجابت بس که بی قیمت بود
عین دارد قطره نیسان اگر گوهر شود.
میرصیدی ( از آنندراج ).
و پست و نازل و گران و بلند ازصفات اوست و با لفظ شکستن و بستن و گرفتن و کردن مستعمل. ( آنندراج ). در تداول فارسی قیمت به فتح یا کسرقاف تلفظ کنند. ( از فرهنگ فارسی معین ). رجوع به قیمة شود.- باقیمت ؛ بابها باارزش. بهادار.
- بی قیمت ؛ بی ارزش :
شرم آید از بضاعت بی قیمتم ولیک
در شهر آبگینه فروش است جوهری.
سعدی.
سنگ بی قیمت اگر کاسه ٔزرین شکندقیمت سنگ نیفزاید و زر کم نشود.
سعدی.
رجوع به بی قیمت شود.- قیمت اسمی سهام ؛ ( اصطلاح حقوق تجارت ) قیمتی است که روی سهم نوشته شده باشد. ( فرهنگ حقوقی جعفری لنگرودی ).
- قیمت حقیقی سهام ؛ ( اصطلاح حقوق تجارت ) قیمتی است که سهم به ازاء آن در بازار خرید و فروش میشود. ( فرهنگ حقوقی جعفری لنگرودی ).
- قیمت داشتن ؛ بهادار بودن. ارز داشتن :
غنیمت شمار این گرامی نفس
که بیمرغ قیمت ندارد قفس.
سعدی.
- قیمت سنج ؛ قیمت گر. مقیم. ( آنندراج ). مقوم : گفت چندین متاع گوهر و گنج
که نیاید بوهم قیمت سنج.
میرخسرو( از آنندراج ).
- قیمت شکستن ؛از قیمت افتادن. بی ارزش شدن : ز ناپسندی مردم عزیز خویشتنم
بود گرانی ما از شکست قیمت ما.
قاسم مشهدی.
نوش لب لعل تو قیمت شکر شکست چین سر زلف تو رونق عنبر شکست.
انوری.
- قیمت کردن ؛ تعیین ارزش کردن : جوهری عقل در بازار حسن
قیمت لعلش بصد جان میکند.
سعدی.
- قیمت گر ؛ قیمت سنج. مقیم. ( آنندراج ). مقوم : این گهر را مباد تا محشر
حسد و بخل و جهل قیمت گر.
سنایی.
رجوع به قیمت سنج شود.- قیمت گرفتن ؛ قیمت یافتن. بهایافتن :
کجا خال لبش گیرد بهای بوسه نقد دل
که سیم قلب هند و قیمت شکّر نمیگیرد.
مخلص کاشی ( از آنندراج ).
- قیمت مند ؛ دارای بها و ارزش : مرتفع جامه های قیمت مند
بیشتر زآنکه گفت شاید چند.
نظامی.
بیشتر بخوانید ...