قیله
لغت نامه دهخدا
قیلة. [ ق َ / قی ل َ ]( ع اِ ) فتق. ( منتهی الارب ). ادرة. ( اقرب الموارد ). اهل خراسان غر[ ی ] گویند و بشهر من [ یعنی گرگان ] دبه خایه. ( ذخیره خوارزمشاهی ). رجوع به قَیلة شود.
- قیلةالامعاء ؛ فرودآمدن روده به کیسه خایه. ( ذخیره خوارزمشاهی ).
- قیلةالریح ؛ آن است که باد به خایه فرودآید. در ذخیره آمده است : قیله سه گونه بود یکی آنکه یاد کرده آمده [ فرودآمدن روده ها ] دوم آنکه باد به خایه فرودآید و کیسه خایه چون دبه شود و آن را به تازی قیلةالریح گویند. سوم قیلةالماء. ( ذخیره خوارزمشاهی ).
- قیلةالماء ؛ آن است که آب فرودآید و این را به تازی قیلةالماء گویند. ( ذخیره خوارزمشاهی ). علتی است که خایه پر آب شود. ( ذخیره خوارزمشاهی ).
قیلة. [ ق َ ل َ ] ( اِخ ) نام مادر اوس و خزرج. ( منتهی الارب ).
قیلة. [ ق َ ل َ ] ( اِخ ) قلعه ای است به صنعاء بر سر کوه کنز. ( منتهی الارب ). قلعه ای است در نواحی صنعاء بر بالای کوهی بنام کنز. ( از معجم البلدان ).
فرهنگ فارسی
قلعه ایست بصنعائ بر سر کنز
دانشنامه اسلامی
[ویکی الکتاب] معنی قِیلِهِ: سخن او (قیل مصدر است)
ریشه کلمه:
قول (۱۷۲۲ بار)
ه (۳۵۷۶ بار)
ریشه کلمه:
قول (۱۷۲۲ بار)
ه (۳۵۷۶ بار)
wikialkb: قِیلِه
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید