قیق

لغت نامه دهخدا

قیق. [ ق َ ] ( ع اِ ) آواز ماکیان چون بخواند خروس را جهت سفاد. ( منتهی الارب ). آواز ماکیان چون خروس را برای برجستن بر روی خود بخواند. ( ناظم الاطباء ). || ( مص ) آواز کردن ماکیان. ( از اقرب الموارد ).

قیق. [ ی َ ] ( ع اِ ) ج ِ قیقة. ( اقرب الموارد ). رجوع به قیقه شود. || ج ِ قیقاءة. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). رجوع به قیقاءة شود.

قیق. ( ع ص ) گول شتاب کار. || ( اِ ) کوه گرداگرد زمین و محیط دنیا. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). || پرنده ای است که آن را بوزریق نامند. ( از اقرب الموارد ). || ( ص ) مرد نیک دراز. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). مرد بلند ناهنجار و نیک دراز. ( ناظم الاطباء ). رجوع به قوق و قواق شود.

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - آواز ماکیان چون خروس را به جهت سفاد بخواند ۲ - فریاد و آواز بلند .
گول شتاب کار یا کوه گرداگرد زمین و محیط دنیا .

فرهنگ معین

(قَ یا ق ) [ ع . ] (اِصت . ) فریاد و آواز بلند.

پیشنهاد کاربران

در لفظ دری افغانستان
آواز مرغان را قیق یا قیغ گویند و همچنین سروصدایی که از کسی و یا کسانی بلند باشد را قیغ مردم گویند.

بپرس