قیری

/qiri/

معنی انگلیسی:
bituminous, tarry

لغت نامه دهخدا

قیری. ( ص نسبی ) منسوب به قیر. || سیاه رنگ مانند قیر.

قیری. ( اِخ ) چشمه قیری از ناحیه حومه بهبهان بلوک کوه کیلویه از نزدیکی قریه کیکاوس برخاسته. چندین سنگ آب دارد. سالی چندین خروار قیر از پایین این چشمه درآورند. ( فارسنامه ).

فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - منسوب به قیر مربوط به قیر ۲ - سیاه .
چشمه قیری از ناحیه حومه بهبهان بلوک کوه کیلویه از نزدیکی قریه کیکاوس برخاسته . چندین سنگ آب دارد .

مترادف ها

tarry (صفت)
قیراندود، قیری

فارسی به عربی

تلکا

پیشنهاد کاربران

بپرس