قیام های پس از کربلا

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] حادثه عظیم و اثرگذار قیام امام حسین (علیه السلام) که با شهادت آن حضرت و یاران فداکارش همراه شد، سبب اعتراضات و قیام های متعددی در جهان اسلام شد. از اعتراضات فردی زید بن ارقم، انس بن مالک و عبدالله بن عفیف ازدی گرفته تا سخنرانی های امام سجاد (علیه السلام) و حضرت زینب (سلام الله علیها) و تا قیام مردم مدینه(واقعه حره) قیام توابین و قیام مختار، همگی از جمله اعتراضات و قیام های پس از شهادت امام حسین (علیه السلام) محسوب می شوند. این اعتراضات و قیام ها ـ که مثاثر از حادثه کربلا بودند ـ هر چند سرکوب شدند؛ اما زمینه های سقوط حکومت بنی امیه را فراهم کردند. ما در این جا به طور مختصر به برخی از این اعتراضات و قیام ها اشاره می کنیم.
از جمله فریادهای اعتراضی که پس از واقعه کربلا علیه نماینده یزید در کوفه بلند شد، فریاد اعتراضی بود از سوی «زید بن ارقم انصاری». وی هنگامی که دید ابن زیاد با چوب بر دندان های مبارک امام حسین (علیه السلام) می زند، گفت: «والذی لا اله غیره لقد رایت شفتی رسول الله (صلی الله علیه و آله وسلم) علی هاتین الشفتین یقبلهما»؛ «به خدا قسم! دیدم دو لب رسول الله (صلی الله علیه و آله وسلم) بر این دو لب بود و بر آن بوسه می زد. آن گاه گریست. ابن زیاد به او گفت: برای چه می گریی؟ خدا چشمت را گریان دارد. به خدا سوگند! اگر نه این بود که پیری خرف شده ای، گردنت را می زدم». او از نزد ابن زیاد بیرون رفت. وی به مردم می گفت: «قتلتم ابن فاطمه و امرتم ابن مرجانة، فهو یقتل خیارکم و یستعبد شرارکم، فرضیتم بالذل، فبعدا لمن رضی بالذل»؛ «پسر فاطمه (سلام الله علیها) را کشتید و پسر مرجانه را امارت دادید تا نیکان شما را بکشد و اشرار شما را برده کند. به ذلت رضا دادید، پس ملعون باد کسی که به خواری رضایت دهد».
اعتراض انس بن مالک
از جمله کسان دیگری که عمل زیاد را در آن مجلس تقبیح کرد، انس بن مالک است که خود یکی از راویان قضیه می باشد. او می گوید: هنگامی که سر حسین (علیه السلام) را پیش عبیدالله بن زیاد آوردند، حاضر بودم. ابن زیاد با چوب دستی که همراه داشت شروع به کوبیدن به دندان های حسین (علیه السلام) کرد و می گفت: چه «نیکو دندان» بوده است. گفتم: به خدا سوگند! همانا که من خود دیدم رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) همین جای چوب دستی تو را می بوسید.
اعتراض عبدالله بن عفیف
عبدالله بن عفیف ازدی نیز علیه عبیدالله بن زیاد نماینده حکومت یزید در کوفه سخن گفت. وی که نابینا بود، هنگامی که ابن زیاد در مسجد جامع کوفه به منبر رفت و با خشم و کینه گفت: «الحمدلله الذی اظهر الحق و اهله و نصر امیرالمومنین یزید و حزبه و قتل الکذاب ابن الکذاب الحسین و شیعته؛ سپاس خدای را که حق و اهلش را آشکار ساخت و امیرمؤمنان یزید و حزب او را یاری داد و دروغ گو پسر دروغ گو، حسین، و یارانش را کشت!»، به پا خاست و گفت: «یا ابن مرجانة! الکذاب ابن الکذاب انت و ابوک و من استعملک و ابوه، یا عدو الله اتقتلون ابناء النبیین و تتکلمون بهذا الکلام علی منابر المؤمنین؟»؛ ای پسر مرجانه! دروغ گوی پسر دروغ گو، تو و پدرت و کسی که تو را امارت داد و پدرش می باشید. ای پسر مرجانه! فرزندان پیامبر را می کشی و سخن راستگویان را می گویی. ابن زیاد برآشفت و گفت: گوینده این سخنان که بود؟ و عبدالله پاسخ داد: ای دشمن خدا! گوینده آن سخنان منم. ابن زیاد به مأموران انتظامی خود دستور داد وی را دستگیر کنند. عبدالله بن عفیف با این که نابینا بود، در خانه خود با لشکریان عبیدالله درگیر شد و با شمشیرش دلاورانه از خود دفاع می کرد تا آن که سرانجام با افزایش نظامیان، وی مغلوب شد و به اسارت درآمد. او را نزد ابن زیاد آوردند و او نیز دستور داد گردنش را بزنند.
افشاگری های امام سجاد و حضرت زینب
...

پیشنهاد کاربران

بپرس