قیافه

/qiyAfe/

مترادف قیافه: چهره، رخ، رخسار، رو، سیما، صورت، لقا، وجنه، هیئت، ژست

برابر پارسی: چهر، چهره، رخ، رخسار، رخساره، رو، ریخت

معنی انگلیسی:
countenance, expression, face, figure, front, lineament, look, mien, person, physiognomy, semblance, visage

لغت نامه دهخدا

قیافه. [ ف َ ] ( ع اِمص ) قیافة. تتبعاثر. ( اقرب الموارد ). پی جویی. رجوع به قیافه شناسی شود. || ( اِ ) مجموعه اندام و هیکل شخص. || چهره. سیما. صورت. ( فرهنگ فارسی معین ).
- بدقیافه ؛ بدگل. بدصورت. زشت.
- خوش قیافه ؛ خوشگل. خوش صورت. قشنگ. خوش هیأت. خوش هیکل.
|| حالت چهره که تحت تأثیر عوامل خارجی و انفعالات روحی و وضع مزاجی است : از قیافه اش پیدا بود آدم بدی است ، اما مؤدب حرف میزد. ( فرهنگ فارسی معین از چشمهایش بزرگ علوی ص 176 ). رجوع به قیافه شناسی شود.

فرهنگ فارسی

پی شناسی، اثرشناسی، به معنی صورت وهیکل واندام شخص
۱ - ( اسم ) تتبع اثر پی جویی ۲ - ( اسم ) مجموعه اندام و هیکل شخص ۳ - چهره سیما صورت ۴ - حالت چهره که تحت تاثیر عوامل خارجی و انفعالات روحی و وضعی و مزاجی است : از قیافه اش پیدا بود که آدم بدی است اما مودب حرف میزد .

فرهنگ معین

(فِ ) [ ع . قیافة ] ۱ - (اِمص . ) اثرشناسی . ۲ - (اِ. ) شکل ، صورت . ۳ - اندام شخص .

فرهنگ عمید

صورت، هیکل، و اندام شخص.

واژه نامه بختیاریکا

بلشت؛ مِلِشت

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] پی شناسی، استناد به علامات و امارات ظاهری در الحاق بعض مردم به بعض دیگر و اثبات نسب را قیافه گویند.
در مکاسب آورد:
قائف به معنی کسی است که آثار را می شناسد و شباهتی را که بین پدر و پسر و بین دو برادر وجود دارد در می یابد.
و مراد از قیافه الحاق بعض مردم به بعض دیگر و شناختن نسب است.
حکم قیافه
قیافه در صورتی که به مقتضای آن عمل گردد و حرامی بر آن مترتب شود حرام است اجماعاً.
اما مجرد اعتقاد علمی یا ظنی به نسب شخصی دلیلی بر ] نیست.

دانشنامه عمومی

قیافه (فیلم ۲۰۱۸). قیافه ( لهستانی: Mug ) یک فیلم به کارگردانی ماوگوژاتا شوموفسکا است که در سال ۲۰۱۸ منتشر شد.
عکس قیافه (فیلم ۲۰۱۸)
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

جدول کلمات

ریخت

مترادف ها

countenance (اسم)
سیما، منظر، رخ، لقاء، قیافه

face (اسم)
نما، منظر، سطح، صورت، رخ، لقاء، قیافه، چهره، رو، وجه، قبال، رخسار

gesture (اسم)
حرکت، رفتار، اشاره، وضع، قیافه، ادا، ژست

sight (اسم)
بینایی، نظر، هدف، منظر، دیدگاه، جلوه، قیافه، چشم، دید، بینش، منظره، تماشا، باصره، قدرت دید، الت نشانه روی

look (اسم)
نظر، ظاهر، قیافه، نگاه

semblance (اسم)
تظاهر، شباهت، قیافه، صورت ظاهر

expression (اسم)
سیما، حالت، بیان، قیافه، عبارت، تجلی، ابراز، کلمه بندی

mien (اسم)
وضع، سیما، قیافه

gest (اسم)
عمل، حرکت، رفتار، اشاره، قیافه، کار نمایان

leer (اسم)
قیافه، نگاه کج، رنگ قیافه، نگاه چپ، نگاه دزدکی

snoot (اسم)
قیافه، بینی

فارسی به عربی

بادرة , بصر , خزرة , مظهر , نظرة , هیئة

پیشنهاد کاربران

درزبان لکی به معنی صورت
واژه قیافه
معادل ابجد 196
تعداد حروف 5
تلفظ qiyāfe
ترکیب ( اسم ) [عربی: قیافَة]
مختصات ( فِ ) [ ع . قیافة ]
منبع لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی عمید
فرهنگ فارسی معین
فرهنگ واژه های سره
فرهنگ فارسی هوشیار
واژگان مترادف و متضاد
ریخت . . .
پک و پوز. [ پ َ ک ُ ] ( اِ مرکب ، از اتباع ) پک و پوزه ، از اتباع. بصورت تحقیر، در تداول عوام ، شکل. ریخت. هیأت ظاهری. صورت ظاهر کسی اعم از بدن و لباس : پک و پوزش را ببین. بدپک و پوز. || بطور اخص ، دهان و اطراف آن : پک و پوزش را خرد کرد.
- بی پک و پوز ؛ سست و ضعیف در سخن.
شمایل
واژه قیافه یک واژه کاملا پارسی در ترکی می شود نوشگرنوش در عربی مظهر این یعنی قیافه صد درصد پارسی است.
سر و وضع
نیکاس، شکل ، ریخت، نقش، رخیار، رخ، قیافه، صورت، گونه، چهره
فکر نمیکنم بازدهی قیافه اربی باشه، باید ریشه یابی شود

بپرس