قیار
لغت نامه دهخدا
قیار. [ ق َی ْ یا ] ( اِخ ) موضعی است بین رقة و رصافه هشام بن عبدالملک. ( از معجم البلدان ) ( منتهی الارب ).
قیار. [ ق َی ْ یا ] ( اِخ ) درب القیار. محله ای است بزرگ و مشهور ببغداد. ( از معجم البلدان ) ( منتهی الارب ).
قیار. [ ق َی ْ یا ] ( اِخ ) مشرعةالقیار. آب خوری است به کرانه فرات. ( منتهی الارب ).
قیار. [ ق َی ْ یا ] ( اِخ )چاهی است مر بنی عجل را نزدیک واسط. ( منتهی الارب ).
گویش مازنی
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید