قی گرفته. [ ق َ / ق ِ گ ِ رِ ت َ / ت ِ ] ( ن مف مرکب ) بقی آمده. بحالت قی افتاده. || پوشیده از قی. مستور از ورقه ای از چرک و ریم. ( فرهنگ فارسی معین ) : با چشمهای قی گرفته اش به من نگاه کرد و لبخندی زد. ( فرهنگ فارسی معین از چشمهایش علوی ص 176 ).
فرهنگ فارسی
( صفت ) پوشیده از قی مستور از ورقه ار از چرک و ریم : با چشمهای قی گرفته اش به من نگاه کرد و لبخندی زد .