قویم


مترادف قویم: راست، استوار، والا

لغت نامه دهخدا

قویم. [ ق َ ] ( ع ص ) نیکوقامت. خوش قد: رجل قویم. ( اقرب الموارد ) ( آنندراج ). || راست و درست. ( منتهی الارب ). معتدل. ( اقرب الموارد ).

قویم. [ ق ُ وَ ] ( ع اِ مصغر ) مصغر قوم و ها در تصغیر به آن ملحق نمیشود، ولی در جائی که برای غیر آدمیان استعمال شود ها در مصغر آن درمی آید زیرا در این صورت مؤنث است. ( منتهی الارب ).

فرهنگ فارسی

راست و درست، معتدل، استوار، خوش قامت
( صفت ) ۱ - راست و درست ۲ - استوار .
مصغر قوم و ها در تصغیر بان ملحق نمیشود ولی در جائیکه برای غیر آدمیان استعمال شود ها در مصغر آن در می آید زیرا در اینصورت مونث است .

فرهنگ معین

(قَ ) [ ع . ] (ص . ) ۱ - راست ، درست . ۲ - خوش قد.

فرهنگ عمید

۱. راست و درست.
۲. معتدل.
۳. استوار.
۴. خوش قامت.

پیشنهاد کاربران

محکم
استوار
متشکل از اقوام
. . . زیرا که دولت علیه ایران دولتیست قدیم و قویم و دخلی به دولت های یوروپ ندارد. .
سفرنامه میرزا ابوالحسن خان ایلچی به روسیه

بپرس