قوی دست

/qavidast/

فرهنگ فارسی

( صفت ) قوی پنجه زورمند توانا : شد قوی دست آن چنان انصاف کز روی قسم - شمع را نکشد همی بی امر تو باد هوا .

فرهنگ عمید

۱. زبردست.
۲. (اسم، صفت ) ظالم.

واژه نامه بختیاریکا

زَوَر مُچ

پیشنهاد کاربران

قوی دست ؛ زورمند :
قوی دست را فتح شد رهنمون
به زنهارخواهی درآمد زبون.
نظامی.
قوی دست و چابک عنان دیدمت.
نظامی

بپرس