قوه
/qovve/
مترادف قوه: توانمندی، توانایی، توان، رمق، زور، قابلیت، قدرت، نا، نیرو، یارا، باطری
برابر پارسی: نیرو، توان
معنی انگلیسی:
فرهنگ فارسی
( اسم ) ۳ - ۱ قوت جمع : قوی . ۴ - نیروی الکتریکی که برای چراغهای الکتریکی کوچک به کار رود ۵ - مجموعه سپاهیان جمع : قوی : روس در قزوین چه وارد کرده است ? یا چه میزان قوه بیرون برده است ? ( بهار ۶ ) ۲۲۲ : ۲ - توان ۷ - مجموع عوامل اداره کننده یک کشور را در زمان پهلوی به سه قوه تقسیم می کردند . یا قوه قضائیه . یا حکمیه عبارتست از تمییز حقوق . و این قوه مخصوص به محاکم شرعیه در شرعیات و محاکم عدلیه در عرفیات ( متمم قانون اساسی ) یا قوه مجریه . یا قوه اجرائیه که مخصوص شاه بود یعنی قوانین و احکام به توسط وزرائ و مامورین دولت به نام شاه اجرا می شد . بترتیبی که قانون معین می کرد ( متمم قانون اساسی ) یا قوه مقننه . مخصوص به وضع و تهذیب قوانین و این قوه ناشی می شود از شاه و مجلس شواری ملی و سنا و هر یک از این سه منشائ حق انشائ قانون را داشتند . ولی استقرار آن موقوف بود به عدم مخالفت یا موازین شرعیه و تصویب مجلسین و امضائ شاه لکن وضع و تصویب قوانین راجعه بدخل و خرج مملکت از مختصات مجلس شواری ملی بود . شرح و نفسیر قوانین هم از وظایف مختصه مجلس شورای ملی می شد ( متمم قانون اساسی ) .
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
۲. استعداد.
۳. (برق ) باتری.
۴. (ریاضی ) توان.
* قوۀ دراکه: قوۀ دریابنده و درک کننده، فهم و شعور.
* قوۀ غاذیه: (طب قدیم ) قوه ای که غذا را تحلیل ببرد و جزء بدن کند.
* قوۀ قضائیه: (سیاسی ) از قوای سه گانه که موظف به رسیدگی به دعاوی و حفظ حقوق مردم است و شامل محاکم دادگستری است.
* قوۀ مجریه: (سیاسی ) از قوای سه گانه که موظف به اجرای قوانین است، هیئت دولت.
* قوۀ مقننه: (سیاسی ) از قوای سه گانه که موظف به وضع قوانین است، مجلس.
گویش مازنی
دانشنامه اسلامی
[ویکی الکتاب] معنی قُوَّةِ: نیرو
معنی عَرَفْتَهُم: آنان را شناختی (کلمه عرفان و معرفت ، به معنای آن است که انسان صورتی را که در قوه ادراکش ترسیم شده ، با آنچه که در خزینه ذهنش پنهان دارد ، تطبیق کند ، و تشخیص دهد که این همان است یا غیر آن ، و بدین جهت است که گفتهاند معرفت عبارت است از ادراک بعد از عل...
معنی عَرَفُواْ: شناختند(کلمه عرفان و معرفت ، به معنای آن است که انسان صورتی را که در قوه ادراکش ترسیم شده ، با آنچه که در خزینه ذهنش پنهان دارد ، تطبیق کند ، و تشخیص دهد که این همان است یا غیر آن ، و بدین جهت است که گفتهاند معرفت عبارت است از ادراک بعد از علم قبلی)
معنی أَنکَاثاً: از هم باز شده ها (کلمه نکث به معنای نقض است ، و نقض که مقابلش واژه ابرام است ، به معنای افساد چیزی است که محکم شده از قبیل طناب یا فتیله و امثال آن و هر چیزی که بعد از تابیده شدن و یا رشته شدن نقض گردد ، آن را انکاث میگویند ، چه طناب باشد و چه رشته ...
معنی نَقَضَتْ: وا تابید - باز کرد (نقض که مقابل واژه ابرام است ، به معنای افساد چیزی است که محکم شده از قبیل طناب یا فتیله و امثال آن ، پس نقض چیزی که ابرام شده مانند حل و گشودن چیزی است که گره خورده است ، و کلمه نکث نیز به معنای نقض است ،و هر چیزی که بعد از تابیده...
ریشه کلمه:
قوی (۴۲ بار)
نیرومندی. نیرو «قَوِیَ یَقْوَی قُوَّةً: ضدّ ضَعُفَ» . گفتند: ما نیرومندیم. . آنچه دادهایم محکم بگیرید و آن کنایه از اعتنا و عمل است، عیاشی از اسحق بن عمار نقل کرده از امام صادق «علیه السلام» پرسیدم از «خُذُوا ما آتَیْناکُمْ بِقُوَّةٍ» آیا قوه ابدان مراد است یا قوه قلوب؟ فرمود: هر دو «اَقُوَّةٌ فِی الْاَبْدانِ اَمْ فِی الْقُلُوبِ؟ قالَ: فیهِما جَمیعاً». جمع قوه در قرآن قوی آمده مثل . مراد از آن جبرئیل است در اقرب گفته: رجل شدید القوی مردی است که ترکیب خلقتش محکم باشد در مجمع فرموده قوی در نفس و خلقت یعنی فرشته پر قدرت به او تعلیم داده و شاید «قوی» اشاره به جهات تصرف جبرئیل باشد. *** قوی: نیرومند و آن از اسماء حسنی است . آن در غیر خدا نیز به کار رفته است .
معنی عَرَفْتَهُم: آنان را شناختی (کلمه عرفان و معرفت ، به معنای آن است که انسان صورتی را که در قوه ادراکش ترسیم شده ، با آنچه که در خزینه ذهنش پنهان دارد ، تطبیق کند ، و تشخیص دهد که این همان است یا غیر آن ، و بدین جهت است که گفتهاند معرفت عبارت است از ادراک بعد از عل...
معنی عَرَفُواْ: شناختند(کلمه عرفان و معرفت ، به معنای آن است که انسان صورتی را که در قوه ادراکش ترسیم شده ، با آنچه که در خزینه ذهنش پنهان دارد ، تطبیق کند ، و تشخیص دهد که این همان است یا غیر آن ، و بدین جهت است که گفتهاند معرفت عبارت است از ادراک بعد از علم قبلی)
معنی أَنکَاثاً: از هم باز شده ها (کلمه نکث به معنای نقض است ، و نقض که مقابلش واژه ابرام است ، به معنای افساد چیزی است که محکم شده از قبیل طناب یا فتیله و امثال آن و هر چیزی که بعد از تابیده شدن و یا رشته شدن نقض گردد ، آن را انکاث میگویند ، چه طناب باشد و چه رشته ...
معنی نَقَضَتْ: وا تابید - باز کرد (نقض که مقابل واژه ابرام است ، به معنای افساد چیزی است که محکم شده از قبیل طناب یا فتیله و امثال آن ، پس نقض چیزی که ابرام شده مانند حل و گشودن چیزی است که گره خورده است ، و کلمه نکث نیز به معنای نقض است ،و هر چیزی که بعد از تابیده...
ریشه کلمه:
قوی (۴۲ بار)
نیرومندی. نیرو «قَوِیَ یَقْوَی قُوَّةً: ضدّ ضَعُفَ» . گفتند: ما نیرومندیم. . آنچه دادهایم محکم بگیرید و آن کنایه از اعتنا و عمل است، عیاشی از اسحق بن عمار نقل کرده از امام صادق «علیه السلام» پرسیدم از «خُذُوا ما آتَیْناکُمْ بِقُوَّةٍ» آیا قوه ابدان مراد است یا قوه قلوب؟ فرمود: هر دو «اَقُوَّةٌ فِی الْاَبْدانِ اَمْ فِی الْقُلُوبِ؟ قالَ: فیهِما جَمیعاً». جمع قوه در قرآن قوی آمده مثل . مراد از آن جبرئیل است در اقرب گفته: رجل شدید القوی مردی است که ترکیب خلقتش محکم باشد در مجمع فرموده قوی در نفس و خلقت یعنی فرشته پر قدرت به او تعلیم داده و شاید «قوی» اشاره به جهات تصرف جبرئیل باشد. *** قوی: نیرومند و آن از اسماء حسنی است . آن در غیر خدا نیز به کار رفته است .
wikialkb: قُوّة
دانشنامه عمومی
قوه (شهر). قُوه ( به ازبکی: Қува ) شهری در ولایت فرغانه کشور ازبکستان است که در سرشماری سال ۲۰۱۰ میلادی، ۳۶٬۰۷۶ نفر جمعیت داشته است. [ ۱]
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلفwiki: قوه (شهر)
دانشنامه آزاد فارسی
قوّه
(در لغت به معنی نیرو) در اصطلاح منطق و فلسفه در سه معنا به کار می رود: ۱. در برابر فعل، استعداد و آمادگی است برای به دست آوردن حالت یا صورتی، چنان که نطفه استعداد کودک شدن دارد، بنابراین نطفه، بالفعل، نطفه است و بالقوه، کودک؛ ۲. در برابر ضعف، به معنی توانایی و شدت و نیرو ۳. مبدأ حرکت و تغییر، مثل قوّۀ جاذبه و مولّده در نبات و حیوان و قوۀ فهم و تفکر در انسان که به مدد آن مجهولات را کسب می کند.
(در لغت به معنی نیرو) در اصطلاح منطق و فلسفه در سه معنا به کار می رود: ۱. در برابر فعل، استعداد و آمادگی است برای به دست آوردن حالت یا صورتی، چنان که نطفه استعداد کودک شدن دارد، بنابراین نطفه، بالفعل، نطفه است و بالقوه، کودک؛ ۲. در برابر ضعف، به معنی توانایی و شدت و نیرو ۳. مبدأ حرکت و تغییر، مثل قوّۀ جاذبه و مولّده در نبات و حیوان و قوۀ فهم و تفکر در انسان که به مدد آن مجهولات را کسب می کند.
wikijoo: قوه
جدول کلمات
مترادف ها
دوام، توانایی، قوت، پا، استحکام، نیرو، زور، قوه
فارسی به عربی
پیشنهاد کاربران
"توان بینهایت و بانهایت" از فارابی.
"القوه المتناهیه و غیر المتناهیه" از بابا یار.
"قوهء تو را ندارم، توانایی تو را ندارم. "را به یک پنداشت به کار می بریم.
"القوه المتناهیه و غیر المتناهیه" از بابا یار.
"قوهء تو را ندارم، توانایی تو را ندارم. "را به یک پنداشت به کار می بریم.
واژه قوه
معادل ابجد 111
تعداد حروف 3
تلفظ qovve
نقش دستوری اسم
ترکیب ( اسم ) [عربی: قوَّة، جمع: قُوّات و قُوی]
مختصات ( قُ وِّ ) [ ع . قوة ] ( ا ِ . )
آواشناسی qovve
الگوی تکیه WS
شمارگان هجا 2
منبع فرهنگ واژه های سره
فرهنگ فارسی معین
معادل ابجد 111
تعداد حروف 3
تلفظ qovve
نقش دستوری اسم
ترکیب ( اسم ) [عربی: قوَّة، جمع: قُوّات و قُوی]
مختصات ( قُ وِّ ) [ ع . قوة ] ( ا ِ . )
آواشناسی qovve
الگوی تکیه WS
شمارگان هجا 2
منبع فرهنگ واژه های سره
فرهنگ فارسی معین
توان ، نیروی حرکت
قوه: نیروی که در ذات انسان یا در طبیعت نهفته است
قوه داشتن یعنی توانستن، قادر بودن ، امکان داشتن، دلیل در دست داشتن
در معنای خاص [ توانِ ذاتی ]
اما در معنای عام و عُرف [ قدرت ، نیرو ، باطری و. . . ]
شاد باشید و مانا✒️
اما در معنای عام و عُرف [ قدرت ، نیرو ، باطری و. . . ]
شاد باشید و مانا✒️
کلمه ( قوه ) به معنای هر چیزی است که با وجودش کار معینی از کارها ممکن می گردد، و در جنگ به معنای هر چیزی است که جنگ و دفاع با آن امکان پذیر است ، از قبیل انواع اسلحه و مردان جنگی با تجربه و دارای سوابق جنگی و تشکیلات نظامی .
و اعدوا لهم ما استطعتم من قوه
و اعدوا لهم ما استطعتم من قوه
باطری قلمی
یعنی زور، توانمند
قدرت، زور بازو
کلمه ی قوه عربی، کلمه ی انباره فارسی و کلمات پیل و باتری فرانسوی است.
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٢)