قوق
لغت نامه دهخدا
قوق. ( ع ص ) مرد نیک دراز. || ( اِ ) مرغی است آبی درازگردن. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد )( آنندراج ). || کس زن. ( منتهی الارب ). فرج زن. || جای بی موی از سر. ( ناظم الاطباء ).
قوق. ( اِخ ) نام یکی از قیاصره روم. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). نام پادشاهی است از شاهان روم. و دنانیر قوقیه بدو منسوب است. ( المعرب جوالیقی ص 277 ).
فرهنگ فارسی
پیشنهاد کاربران
نام تباری از شیاطین که نسب انان به زنی بدکاره بازمیگردد و در اخرالزمان بروز کنند بنقل از شرفنامه مهروی
قوق یا قوغ: در گویش هزارگی افغانستان، به آتش ذغال می گویند به ذغال زیر خاکستر نیز قوق می گویند.
قووق= با کشیدن "واو" نام گیاهی کوهی است که خوردنی نیز می باشد.
قووق= با کشیدن "واو" نام گیاهی کوهی است که خوردنی نیز می باشد.