قوف
لغت نامه دهخدا
قوف. ( ع اِ ) قوف الاذن ؛ بالای گوش یا حلقه جای سوراخ گوش. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || قوف الرقبة و قوفتها و قافها، الشعر السائر فی نقرتها. ( اقرب الموارد ). اخذه بقوف رقبته ؛ یعنی گرفت بپوست گردن وی. ( منتهی الارب ). و گویند نجوت بقوف نفسک ؛ ای نجوت بنفسک. ( اقرب الموارد ).
فرهنگ فارسی
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید