قوزدار


معنی انگلیسی:
humpback, hunchbacked, protuberant

لغت نامه دهخدا

قوزدار. ( نف مرکب ) قوزدارنده. کوژپشت. قوزی. رجوع به غوز و غوزدار شود.

فرهنگ فارسی

یکی از ظالمان گم گشت تارشب است یا قلم زدن بر سر چیزی . محو کردن ناپدید کردن : حافظ آن روز طربنامه عشق تو نوشت که قلم بر سر اسباب دل خرم زد . ( حافظ ۱٠۴ )

واژه نامه بختیاریکا

کُکُرو

مترادف ها

humpy (صفت)
ترشرو، خمیده، اخمو، دارای برامدگی، قوزدار

پیشنهاد کاربران

بپرس