قوت کردن. [ ق ُوْ وَ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) زور دادن : و چندانکه از بالا مردم قوت کردند فایده نداشت. ( ابن البلخی ص 138 ). پس کمند در بند صندوق بست ، گفت : ای آتشک ! برکش. آتشک قوت کرد و نتوانست ، گفت زور ندارم. ( سمک عیار ج 1 ص 226 از فرهنگ فارسی معین ). لیکن چه توان کرد چو قوت نتوان کرد با گردش ایام به بازوی شجاعت.
سعدی.
فرهنگ فارسی
( مصدر ) زور دادن: پس کمند دربند صندوق بست گفت :ای آتشک . برکش . آتشک قوت کرد و نتوانست گفت : زور ندارم .