قواق

لغت نامه دهخدا

قواق. [ ق ُ ] ( ع ص ) مرد نیک دراز. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). رجوع به قوق شود.

قواق. [ ] ( اِخ ) قلعه ای است عظیم و محکم در دامن کوه افتاده است. ( از قلاع روم ) ( نزهة القلوب 3:99 ).

قواق. [ ق َ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان گله بوز بخش مرکزی شهرستان میانه ، سکنه آن 160 تن. آب آن از چشمه. محصول آن غلات و حبوب. شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد در 2 محل بفاصله 2 کیلومتر به نام قواق بالا و قواق پائین مشهور است. سکنه قواق بالا 80 تن میباشد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 ).

فرهنگ فارسی

دهی از دهستان کله بوز بخش مرکزی شهرستان میانه .

پیشنهاد کاربران

درزبان کرمانجی زمین خشک راقواق می گویند
____________

نَخاشِم ودل قَواقِم/ودووترا واخه واخم.
لَه مِن تُونه تبشُ کینَه/ناتی آردِه بی اوجاقِم .
مِه بِیستِییَه توبی دِه لِی/وَرَه بَلِه تَه لَه خا خِم
...
[مشاهده متن کامل]

بیمارم ودل خشکم . درپی تو واخ واخم
درمن تب وکینه نیست/مثل آردی که بی اجاقم. .
من شنیدم توبی دلی/بیابلایت رابه خودم میزنم.

هنرمندی ازخطه خراسان ( اسفرایین ) به زبان کردی کرمانج

بپرس