قواره

/qavAre/

معنی انگلیسی:
configuration, conformation, form, length, parcel, patch, piece, shape, swath, template, (dress) length, stature, figure or cut

لغت نامه دهخدا

( قوارة ) قوارة. [ ق ُ رَ ] ( ع اِ ) جامه و جز آن گرد بریده یا مخصوص است به ادیم. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) ( آنندراج ). آنچه از اطراف چیزی بریده باشند. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). || ( ص ) چیزی اطراف بریده. ( منتهی الارب ). هر چیز اطراف بریده. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). از اضداد است. ( ازاقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). رجوع به قَواره شود.

قوارة. [ ق ُ رَ ] ( اِخ ) موضعی است میان بصره و مدینه. ( منتهی الارب ). دارای چشمه ها و نخلستانهای بسیاری است و از عیسی بن جعفر است. و بین راجیه و بطن الرمه و نزدیک متالع قرار دارد. گفته اند قواره آبی است از بین یربوع. رجوع به معجم البلدان شود.
قواره. [ ق َ رَ / رِ ] ( از ع ، اِ ) پارچه ای که گرد بریده باشند.( فرهنگ فارسی معین ). پارچه ای که خیاط از گریبان جامه و پیراهن و مانند آن برمی آورد. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ). || چیزی که اطرافش بریده باشد. ( فرهنگ فارسی معین ). || پارچه ای که از آن یک جامه توان کرد. ( یادداشت مؤلف ). واحد مقیاس برای بخش پارچه. ( فرهنگ فارسی معین ). بمقدار یک دست جامه : یک قواره فاستونی بمقدار یک دست کت و شلوار. || قد و قامت. ( یادداشت مؤلف ). هیأت. شکل و ترکیب.( ناظم الاطباء ). قد و بالا. اندام. هیکل :
شیخ عبث جان مکن که حجله مینو
حور به این شکل و این قواره ندارد.
یغمای جندقی.
- بدقواره ؛ بدترکیب. بدهیکل.
- بی قواره ؛ بی اندام. قناس. بی ریخت.
- خوش قواره ؛ خوش ترکیب. خوش اندام.
- قد و قواره ؛ قد و بالا.
- ناقواره ؛ بی قواره.
|| پاره.
- قواره قواره ؛ پاره پاره.
|| انگشتان دست. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ). گویند به این معنی عربی است. ( از برهان ).

قواره. [ ق ِ رَ / رِ ] ( اِ ) رجوع به قَواره شود.

قواره. [ ق ُ رَ / رِ ] ( اِ ) حقه های آتشین. ( آنندراج از فرهنگ سکندرنامه ).

فرهنگ فارسی

آنچه ازاطراف چیزی بریده باشند، قسمت بریده شده ازپارچه به اندازه دوخت لباس
موضعی است مان بصره و مدینه و دارای چشمه ها و نخلستانهای بسیاری است وار عیسی بن جعفر است .

فرهنگ معین

(قَ ر ) [ ع . قوارة ] (اِ. ) مقدار پارچة بریده شده به اندازة یک دست لباس .

فرهنگ عمید

۱. واحد شمارش پارچه به اندازه ای که لباس دوخته شود.
۲. واحد شمارش زمین به اندازه ای که یک بنا در آن ساخته شود.
۳. [عامیانه] ظاهر: ریخت و قواره.
۴. (صفت ) [عامیانه] شایسته، متناسب.

فرهنگستان زبان و ادب

{gabarit} [حمل ونقل ریلی] دروازه ای با عرض و ارتفاع معین که حد مجاز عرض و ارتفاع وسیلۀ نقلیۀ ریلی را تعیین می کند

گویش مازنی

/ghevaare/ ریخت قیافه - یک قطعه زمین مسکونی

مترادف ها

lot (اسم)
سهم، محوطه، قسمت، کالا، تکه، قطعه، بخش، پارچه، توده انبوه، قواره، سرنوشت، قرعه، بهره، قطعه زمین، چندین، جنس عرضه شده برای فروش

shape (اسم)
تجسم، صورت، اندام، سبک، شکل، قواره، طرز، ریخت

configuration (اسم)
ترتیب، هیئت، پیکر بندی، شکل، پیگربندی، قواره، وضعیت یا موقعیت

فارسی به عربی

قطعة

پیشنهاد کاربران

شما دوستان برویدحرف این شخص ببینید ایشان رکورد دارحرف ساختگی هستند
ادعایی که در مورد واژه ی �قواره� مطرح شده مبنی بر این که این واژه �ترکی� است و در فارسی �قاف� وجود ندارد، از اساس نادرست و جعلی است. این نوع ادعاها بیشتر از روی ناآگاهی یا با اغراض خاص مطرح می شوند. اجازه بدید با تکیه بر منابع تاریخی، زبان شناسی و دستور زبان، این ادعا رو بررسی و رد کنیم.
...
[مشاهده متن کامل]

- - -
✅ ۱. واژه ی �قواره� از نظر ریشه شناسی:
منبع: لغت نامه های معتبر عربی و فارسی مانند:
منتهی الارب
اقرب الموارد
ناظم الاطباء
معجم البلدان
برهان قاطع
فرهنگ فارسی معین
دهخدا
🔹 واژه ی �قواره� به وضوح در فرهنگ ها به عنوان واژه ای عربی الاصل معرفی شده است. به ویژه در منابعی مانند �اقرب الموارد� و �منتهی الارب� صراحتاً آمده است که:
> �قوارة: ما قُطع من أطراف الشیء�
یعنی: آن چه از اطراف چیزی بریده شود.
🔹 این معنا با ریشه ی عربی �ق و ر� / �ق ر ر� / �ق و ف� و وزن فعالة ( به معنای هیأت، شمایل، یا اسم آلت ) مطابقت دارد.
- - -
✅ ۲. �قاف� در فارسی وجود دارد؟
ادعای �نبودن قاف در زبان فارسی� کاملاً نادرست است.
🔹 واژه هایی با �ق� در فارسی صدها نمونه دارند که از دوران باستان تا امروز در زبان وجود داشته اند، از جمله:
قرآن، قلم، قلعه، قدرت، قضا، قیمت، قند، قیچی، قافیه، قرض، قوم، قضاوت. . .
🔹 گرچه بسیاری از این واژه ها از عربی و ترکی وارد فارسی شده اند، اما صدای �ق� از نظر واج شناسی در فارسی وجود دارد و به خصوص در فارسی معیار و زبان نوشتاری کاملاً تثبیت شده است.
🔸 حتی در فارسی باستان و اوستایی واجی شبیه به �ق� وجود داشته که در فارسی میانه و نو، گاهی به �ک� یا �گ� تبدیل شده ولی این به معنای نبود قاف نیست. زبان تحول دارد، اما واج ها حذف نمی شوند بلکه دگرگون می شوند.
- - -
✅ ۳. بررسی مورد �قوقوش� ( گوگوش )
ادعا: �قوقوش� در ترکی یعنی پرنده ی �قو�، و فارس ها آن را �گوگوش� می گویند چون قاف ندارند.
🟥 این هم جعلی است.
🔹 در زبان ترکی آذربایجانی، واژه ی "قو" ( qu / quş ) به معنای پرنده است، و �قوقوش� ممکن است شکل محاوره ای یا محلی برای �قو� ( قو قوش ) باشد.
اما:
🔸 �گوگوش� که بیشتر به عنوان نام هنری یک خواننده ی زن ایرانی ( فائقه آتشین ) شناخته می شود، هیچ ربطی به واژه ی ترکی "قوقوش" ندارد. این نام از کودکی برای او گذاشته شده و صرفاً لقب خانوادگی یا شیرین بیان است و ریشه اش مشخص نیست. هیچ منبع معتبری آن را با واژه ی ترکی �قوقوش� پیوند نداده است.
- - -
✅ ۴. نتیجه گیری
ادعا واقعیت
�قواره� ترکی است ❌ نادرست. ریشه ی عربی دارد و در منابع معتبر ثبت شده.
فارسی قاف ندارد ❌ نادرست. صدها واژه ی فارسی با �ق� وجود دارد.
گوگوش همان قوقوش است ❌ نادرست. هیچ سند معتبری چنین پیوندی را تأیید نمی کند.
- - -
📚 منابع معتبر:
دهخدا، لغت نامه.
معین، فرهنگ فارسی.
برهان قاطع.
اقرب الموارد ( عربی به عربی ) .
المنجد.
ناظم الاطباء.
لغت نامه نولدکه و دورن، درباره واژگان فارسی میانه.
فرهنگنامه های زبان شناسی تطبیقی ( در بررسی واج قاف در فارسی باستان و نو ) .
- - -

قواره کلمه تورکی است. در زبان فارسی قاف نیست به خاطر آن به قاف می گویند گاف مثل اسم قوقوش ( پرنده قو در زبان تورکی ) که فارسها تلفظ می کنند گوگوش
قواره کلمه ای تورکی است که در اصل به صورت قاوارا می باشد و به معنی اندام است در فارسی هم به عنوان واحد لباس برای اندام یک نفر و هم به صورت خوش قواره در مفهوم اندام بکار می رود لغت نامه شاهمرسی
واژه ( کَبارَگ ) در زبان پهلوی به چمِ ( ظرف، گنجانه، محتوی، کانتینر ) بوده است و باید گفت پسوندِ ( اگ/اک ) در زبان پهلوی همان پسوندِ ( ه ) در زبان پارسیِ دری است ( یعنی: کَباره ) . با دگرگونیِ آواییِ ( ک ) به ( ق ) ، واژگانِ ( قواره ) و ( قبر ) نیز به آسانی دیده می شوند ( دگرگونیِ آوایی ( ک به ق ) از زبان پارسی به عربی بسیار رواگمند ( رایج ) بوده است ) .
...
[مشاهده متن کامل]

چنانکه در رویه هایِ 47 و 176 از نبیگِ ( فرهنگنامه کوچک پهلوی ) نوشته یِ ( دیوید مک کنزی ) آمده است:

قوارهقواره
هم قواره=هم هیکل
قواره qavarə: [اصطلاح صنایع دستی] برش دادنِ تخته ها یا چوب ها به ابعاد یکسان
Ghavareh, در گویش مردم بهاباد ظرفی فلزی که برای بردن گل ، گچ و ملات در بنایی به کار برند یا همان استامبولی
واحد شمارش میباشد. مانند چند قواره پارچه یا چند قواره زمین
در پارسی " تختگ " یکان شمارش پارچه برابر نسک فرهنگ واژه های فارسی در عربی نوشته محمدعلی امام شوشتری.