قوادم. [ ق َ دِ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ قادم. رجوع به قادم شود. || ج ِ قادمة. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). بمعنی پر دراز مرغ. ( آنندراج ). رجوع به قادمة شود. قوادم. [ ق َ دِ ] ( اِخ ) موضعی است در بلاد غطفان و زهیر درباره آن اشعاری دارد. رجوع به معجم البلدان شود.
فرهنگ فارسی
موضعی است در بلاد غطفان و زهیر درباره آن اشعاری دارد .