قواد. [ ق َوْ وا ] ( ع اِ ) بینی و آن لغتی است حمیری. ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). || ( ص ) زن جلب. ( منتهی الارب ). زن جلب و دیوث. ( ناظم الاطباء ). قرمساق و دیوث. ( آنندراج ) : گفت ای دغای ابله و قواد قلتبان.سعدی ( هزلیات ).قواد. [ ق ُوْ وا ] ( ع ص ،اِ ) ج ِ قائد. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). بمعنی کشنده ستور و جز آن. ( آنندراج ). رجوع به قائد شود.
قرطبان . [ ق َ طَ ] ( ع ص ) مرد بی غیرت . بی رشک . آنکه در حق زن خود غیرت ندارد. || مرد قوّاد. ( منتهی الارب ) . جاکش . قَرْتَبان .در مکاتبات قجری قواد سپاه گویندکه معنی دیگری مد نظر استخانم بیار. [ ن ُ ] ( ص مرکب ) جاکش. آنکه قوادی کند. آنکه جنده بهر این و آن برد.پاکش ( لهجه و گویش تهرانی ) نوعی شلوار زنانه /پاانداز، قواد، دلال محبتزن به مزد ( زَ. بِ. مُ ) ( ص مر. ) دیوث، قواد.کمک جاکش+ عکس و لینک