قوا

/qovA/

مترادف قوا: نیرو، توانایی، توان، قوه

برابر پارسی: نیروها، توانایی ها

معنی انگلیسی:
forces, faculties

لغت نامه دهخدا

قوا. [ ق ُ ] ( ع اِ ) قوتها. توانائیها. زورها. ( ناظم الاطباء ). قُوی ̍ :
این سطرهای چین که ز پیری بروی ماست
هریک جداجدا خط معزولی قواست.
صائب.
- قوای حیوانی ؛ آنکه از دل منبعث شود و مختص به حیوان باشدچون حرکت قلب و نبض و قوتی که حافظ حیات است و قوت که بدن را از تعفن نگاه میدارد غضب و شهوت از عوارض آن است. رجوع به قوه و قوت شود.
- قوای طبیعی ؛ که تعلق به جگر دارند و عبارتند از: جاذبه ، ماسکه ، هاضمه ، غاذیه ، دافعه ، نامیه و مولده. رجوع به قوه و قوت شود.
- قوای نفسانی ؛ که از دماغ منبعث میشود، چون : باصره ، شامه ، سامعه ، ذائقه ، لامسه ، حس مشترک ، خیال ، مفکره ، واهمه ، حافظه. رجوع به قوه و قوت شود.

فرهنگ فارسی

مجموعه نیروهای نظامی و انتظامی و سپاه، جمع قوه

فرهنگ معین

(قُ وا ) [ ع . قوی ] (اِ. ) جِ قوه ، نیروها، قوت ها.

فرهنگ عمید

۱. = قوه
۲. (نظامی ) [مجاز] نیروهای نظامی.

گویش مازنی

/ghevaa/ قبا کت - اسب سیاه رنگ

واژه نامه بختیاریکا

( قَوا * ) پرنده ای شبیه گنجشک
( قَوا ) قبا

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی قُواْ: حفظ کنید - نگاهدارید (از مصدر وقایه است ، و وقایه به معنای حفظ کردن چیزی است از هر خطری که به آن صدمه بزند ، و برایش مضر باشد)
معنی أَشُدَّکُمْ: قوا ونیروهایتان(سن بلوغتان)
معنی أَشُدَّهُ: قوا ونیروهایش(سن بلوغش)
معنی أَشُدَّهُمَا: قوا ونیروهای آن دو(سن بلوغ آن دو)
معنی حَسِیرٌ: خسته(حسر دراصل عبارت است از کنار زدن لباس از هر چیزی که ملبس به آن است و کنایه از برملا شدن ناتوانیهاست استفاده از آن در معنی خستگی از آن جهت است که نا توانی قوا آشکار می شود)
معنی لَا یَسْتَحْسِرُونَ: خسته نمی شوند(حسر دراصل عبارت است از کنار زدن لباس از هر چیزی که ملبس به آن است و کنایه از برملا شدن ناتوانیهاست استفاده از آن در معنی خستگی از آن جهت است که نا توانی قوا آشکار می شود)
معنی خُلُقُ: اخلاق - رفتار(جمع خُلق که هم معنی با خَلق است با این تفاوت که خَلق مختص به هیئتها و اشکال و صور دیدنی است و خُلق مختص به قوا و اخلاقیاتی است که با بصیرت درک میشود ، نه با چشم )
ریشه کلمه:
وقی (۲۵۸ بار)

تعبیر به «قُوْا» (نگاه دارید) از مادّه «وِقایَة» اشاره به این است که، اگر آنها را به حال خود رها کنید، خواه ناخواه به سوی آتش دوزخ پیش می روند، شما هستید که باید آنها را از سقوط در آتش دوزخ حفظ کنید.

مترادف ها

force (اسم)
شدت، جبر، عده، بازو، شدت عمل، نفوذ، نیرو، زور، تحمیل، قوا، بردار نیرو، نیرومندی، رستی

پیشنهاد کاربران

قُبَه داری:توان داری.
قُبَه نداری:توان نداری.
به زبانش لری؛قوه:گوه؛گاوه.
دل گاوه، دل گوه ، گوه:دل قوه ، قوت قلب.
واژه قوا
معادل ابجد 107
تعداد حروف 3
تلفظ qovā
نقش دستوری اسم
ترکیب ( اسم ) [عربی: قوی، جمعِ قُوَة]
مختصات ( قُ وا ) [ ع . قوی ] ( اِ. )
آواشناسی qovA
الگوی تکیه WS
شمارگان هجا 2
...
[مشاهده متن کامل]

منبع لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی عمید
فرهنگ فارسی معین
فرهنگ واژه های سره
فرهنگ فارسی هوشیار
واژگان مترادف و متضاد
بهترین واژه جایگزین پارسی نیروها است.

توانایی
در زبان لری بختیاری به معنی
قبا
Qova

بپرس