قنوع

لغت نامه دهخدا

قنوع. [ ق َ ] ( ع ص )خورسند بسندکار به بهره خود. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || ( اِ ) نشیب و پست-ی. || بلند و بلندی. از اضداد است. ( منتهی الارب ).

قنوع. [ ق ُ ] ( ع مص ) مایل گردیدن شتر بسوی خوابگاه و پیش اهل خود آمدن. || از چراگاه ترش گیاه بسوی شیرین گیاه آمدن. || به بلندی برآمدن. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || بلند شدن پستان گوسفند و نبودن تصوب در آن. ( منتهی الارب ). || سؤال و تذلل کردن. ( از اقرب الموارد ). || خواستن و خوارمندی و نیاز نمودن در سؤال. || خورسند بودن بدانچه قسمت باشد. و این ازلغات اضداد است. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).

فرهنگ فارسی

( صفت ) قانع .
مایل گردیدن شتر بسوی خوابگاه و پیش اهل خود آمدن . یا به بلندی بر آمدن .

فرهنگ معین

(قَ ) [ ع . ] (ص . ) قانع .

فرهنگ عمید

= قانع
۱. خواستن و سؤال کردن.
۲. راضی بودن به قسمت خود.

پیشنهاد کاربران

بپرس