قنعان

لغت نامه دهخدا

قنعان. [ ق ُ ] ( ع مص ) خورسند گردیدن به قسمت خود. || ( ص ) شاهد قنعان ، گواه عدل و بسنده که بس است ذات او یا شهادت او یا حکم او. شاهد مَقنَع. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). مذکر و مؤنث و واحد و جمع آن یکسان است. ( از منتهی الارب ).

قنعان. [ ق ِ ] ( ع اِ ) جج ِقِنعَة. ( اقرب الموارد ). به معنی جای هموار میان دوپشته. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). رجوع به قنعه شود. || جج ِ قِنع. ( منتهی الارب ). رجوع به قنع شود. || بز کوهی بزرگ. ( از اقرب الموارد ).

پیشنهاد کاربران

بپرس