قنبله
لغت نامه دهخدا
قنبلة. [ قُم ْ ب ُ ل َ ] ( ع اِ ) دامی است جهت شکار نُهَس که ابوترافش است. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). ج ، قنابل. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || بمب. گلوله.
قنبلة. [ ] ( اِخ ) نام طایفه ای از زنج ( زنگ ). ( البیان والتبیین ج 3 ص 36،37 ).
قنبله. [ ] ( اِخ ) شهری است در زنج در تاریخ بیهق آمده : و نواحی که در ربع معمور عالم هست اول ولایت زنج است که آن را زنگبار خوانند و شهر معظم آن را سفالةالزنج و قنبله خوانند. ( تاریخ بیهق ص 17 ).
فرهنگ فارسی
نام طایفه از زنج
فرهنگ معین
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید