قنان

لغت نامه دهخدا

قنان. [ ق ُ ] ( ع اِ ) بوی بغل. ( منتهی الارب ). گند بغل. ( مهذب الاسماء ) ( اقرب الموارد ). || آستین پیراهن. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).

قنان. [ ق ِ ] ( ع اِ ) ج ِ قُنَّه. ( اقرب الموارد ) ( آنندراج ). رجوع به قنة شود.

قنان. [ ق َ ] ( اِخ )نام پادشاهی است از پادشاهان روم ؛ کان أخذ کل سفینة غصباً او هو هددبن بدد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).

قنان. [ ق َ ] ( اِخ ) کوهی است و در آن آبی است و گویند کوهی است در بالاترین قسمت نجد. ( معجم البلدان ). کوهی است. ( منتهی الارب ).

قنان. [ ق َ ] ( اِخ ) نام چاهی است. ( معجم البلدان ).

قنان. [ ق َ ] ( اِخ ) ابن متی کاتب یزیدبن ابی سفیان والی شام و سپس کاتب معاویةبن ابی سفیان و بعد از او کاتب یزیدبن معاویه بود و به روزگار خلافت یزید بمرد. ( ابن الندیم ).

فرهنگ فارسی

بن متی کاتب یزید بن ابی سفیان والی شام و سپس کاتب معاویه بن ابی سفیان و بعد از او کاتب یزید بن معاویه بود و بروزگار خلافت یزید بمرد .

پیشنهاد کاربران

بپرس