قنابل

لغت نامه دهخدا

قنابل. [ ق َ ب ِ ] ( ع اِ ) ج ِ قَنبَل. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). رجوع به قنبل شود. || ج ِ قَنبَلة. رجوع به قنبل و قنبلة شود. || ج ِ قُنبُلَة. ( اقرب الموارد ). رجوع به قنبلة شود.

قنابل. [ ق ُ ب ِ ] ( ع ص ) مرد درشت. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || ( اِخ ) خری است. ( منتهی الارب ). اسم حمار. ( اقرب الموارد ).

فرهنگ عمید

گروه هایی از مردم.

پیشنهاد کاربران

بپرس