قنا
/qannA/
لغت نامه دهخدا
قنا. [ ق َ ] ( اِ ) چوب طباشیر یا درختی است که صمغ آن اشق است. ( تذکره انطاکی ) نوعی از اندروطالیس است و نزد بعضی رطبه یابسه و به لغت مصری اسم اشق است و به لغت مغربی کاکنج است. ( فهرست مخزن الادویة ). خیزران. تباشیر قلمی. ( واژه نامه گیاهی ).
قنا. [ق َ ] ( اِخ ) موضعی است به یمن. ( از معجم البلدان ).
قنا. [ ق َ ] ( اِخ ) آبی است از بنی قشیر بقول ابوزیاد. ( از معجم البلدان ) ( منتهی الارب ).
قنا. [ ق َ ]( اِخ ) کوهی است در مشرق حاجر. ( از معجم البلدان ).
قنا. [ ق َ ] ( اِخ ) کوهی است از بنی مره از فزارة. مسلمةبن هذیله وسیبویه درباره آن اشعاری دارند. ( معجم البلدان ).
قنا. [ ق ِ ] ( اِخ ) شهری است در مصر بساحل شرقی نیل. ( دمشقی ) ( ابن جبیر ). شهری است لطیف به صعید بین آن و قوص یک روز فاصله است. ( معجم البلدان ). و رجوع به الفهرست ابن الندیم شود.
قنا. [ ق ِن ْ نا ] ( اِخ ) همدانی گوید ناحیه ای است از شهرزور. ( از معجم البلدان ).
قنا. [ ق ُن ْ نا ] ( اِخ ) دیر قنی از نواحی نهروان است بنزدیک صافیه. گروهی از بزرگان کتاب به این ده منسوب و به قنایی معروفند. ( از معجم البلدان ).
فرهنگ فارسی
فرهنگ معین
(قَ نّ ) [ ع . قناء ] (ص . ) آن که قنات حفر یا آن را لاروبی کند.
دانشنامه اسلامی
[ویکی الکتاب] معنی قِنَا: ما را نگاه دار- ما را حفظ کن (از مصدر وقایه است ، و وقایه به معنای حفظ کردن چیزی است از هر خطری که به آن صدمه بزند ، و برایش مضر باشد)
ریشه کلمه:
نا (۱۱۸۲ بار)
وقی (۲۵۸ بار)
وقایه و وقاء حفظ شیء است از آنچه اذیت و ضرر میرساند (راغب) . خدا به ما منت گذاشت و از عذاب نافذ حفظ کرد و در امان داشت. . گناهان ما را بیامرز و از عذاب آتش محفوظمان فرما . هر که از بخل نفسش محفوظ شود آنهااند نجات یافتگان. *** تقوی: اسم است از اتقاء و هر دوبه معنی خود محفوظ داشتن و پرهیز کردنست. راغب گوید: تقوی آن است که خود را از شیء مخوف در وقایه و حفظ - قرار دهیم این حقیقت تقوی است سپس خوف را تقوی و تقوی را خوف گویند...» تقوی در اصل و قوی است واو به تاء عوض شده است . توشه برگیرید بهترین توشه پرهیز از گناهان است و یا پرهیز از عذاب خداست به وسیله فعل واجبات و ترک محرّمات. . آنکه از بدیها بپرهیزد و خود را اصلاح کند ترسی بر آنها نیست و محزون نمیشوند. متقی و تقی: هردو به معنی تقوی کار و پرهیزکار است . . واقی: مصون دارنده و محفوظ دارنده. . خدا آنها را به گناهانشان گرفت. و کسی نبود که از عذاب خدا محفوظشان دارد. تقاة: تقاة و تقوی هردو یکی اند . ای اهل ایمان بترسید از خدا حق ترسیدنش. اتقی: پرهیزگارتر. . تقیه . یعنی مومنان به جای اهل ایمان، کافران را دوست ندارند و کافران را برای خویش صدیق و سرپرست اخذ نکنند. هر که اینکار کند رابطهاش بطور کلی از خدا قطع شده، مگر آنکه از آنها پرهیز و تقیه کند پرهیز بخصوصی، خداشمارا از خویش میترساند و بازگشت بسوی اوست. در این آیه حکم اولی آن است که باید از کفار بریدو به مومنان پیوست و نبایدآنها را دوست داشت ومحرم اسرار کرد چنانکه آیات . در این مطلب صریح اند. حکم ثانوی، تقیه است و آن در صورتی است که مجبور باشد با ظالمان حفظ ظاهرکند وگرنه به او یا دیگر مسلمانان و یا به دین صدمه میزنند. ناگفته نماند: آنچه از قران مجید و اخبار و حالات معصومین علیهم السلام روشن میشود آن است که: شخص در مقابل ستمکاران و مظالم اجتماعی میان قیام و تقیه مخیر است. یا قیام و مبارزه میکند تا موفق شود و یا در آن راه شهید گردد مثل حضرت سیدالشهداء سلام الله علیه و یا تقیه کرده و خود را به کشته شدن نمیدهد بلکه مبارزه منفی میکند مثل امام صادق و دیگر ائمه علیهم السلام. ولی پشتیبانی از ظلم در اسلام روا نیست، این مطلب را در کتاب «مرد مافوق انسان» که در تحلیل قیام مقدس کربلا نوشتهام در فصل «قیام امام و تقیه» بطور مشروح آوردهام هر که مایل باشد به آن جا رجوع کند.
ریشه کلمه:
نا (۱۱۸۲ بار)
وقی (۲۵۸ بار)
وقایه و وقاء حفظ شیء است از آنچه اذیت و ضرر میرساند (راغب) . خدا به ما منت گذاشت و از عذاب نافذ حفظ کرد و در امان داشت. . گناهان ما را بیامرز و از عذاب آتش محفوظمان فرما . هر که از بخل نفسش محفوظ شود آنهااند نجات یافتگان. *** تقوی: اسم است از اتقاء و هر دوبه معنی خود محفوظ داشتن و پرهیز کردنست. راغب گوید: تقوی آن است که خود را از شیء مخوف در وقایه و حفظ - قرار دهیم این حقیقت تقوی است سپس خوف را تقوی و تقوی را خوف گویند...» تقوی در اصل و قوی است واو به تاء عوض شده است . توشه برگیرید بهترین توشه پرهیز از گناهان است و یا پرهیز از عذاب خداست به وسیله فعل واجبات و ترک محرّمات. . آنکه از بدیها بپرهیزد و خود را اصلاح کند ترسی بر آنها نیست و محزون نمیشوند. متقی و تقی: هردو به معنی تقوی کار و پرهیزکار است . . واقی: مصون دارنده و محفوظ دارنده. . خدا آنها را به گناهانشان گرفت. و کسی نبود که از عذاب خدا محفوظشان دارد. تقاة: تقاة و تقوی هردو یکی اند . ای اهل ایمان بترسید از خدا حق ترسیدنش. اتقی: پرهیزگارتر. . تقیه . یعنی مومنان به جای اهل ایمان، کافران را دوست ندارند و کافران را برای خویش صدیق و سرپرست اخذ نکنند. هر که اینکار کند رابطهاش بطور کلی از خدا قطع شده، مگر آنکه از آنها پرهیز و تقیه کند پرهیز بخصوصی، خداشمارا از خویش میترساند و بازگشت بسوی اوست. در این آیه حکم اولی آن است که باید از کفار بریدو به مومنان پیوست و نبایدآنها را دوست داشت ومحرم اسرار کرد چنانکه آیات . در این مطلب صریح اند. حکم ثانوی، تقیه است و آن در صورتی است که مجبور باشد با ظالمان حفظ ظاهرکند وگرنه به او یا دیگر مسلمانان و یا به دین صدمه میزنند. ناگفته نماند: آنچه از قران مجید و اخبار و حالات معصومین علیهم السلام روشن میشود آن است که: شخص در مقابل ستمکاران و مظالم اجتماعی میان قیام و تقیه مخیر است. یا قیام و مبارزه میکند تا موفق شود و یا در آن راه شهید گردد مثل حضرت سیدالشهداء سلام الله علیه و یا تقیه کرده و خود را به کشته شدن نمیدهد بلکه مبارزه منفی میکند مثل امام صادق و دیگر ائمه علیهم السلام. ولی پشتیبانی از ظلم در اسلام روا نیست، این مطلب را در کتاب «مرد مافوق انسان» که در تحلیل قیام مقدس کربلا نوشتهام در فصل «قیام امام و تقیه» بطور مشروح آوردهام هر که مایل باشد به آن جا رجوع کند.
wikialkb: قِنَا
دانشنامه عمومی
پیشنهاد کاربران
وَ قِنا عَذابَ النَّارِ ( از آیه ی۲۰۱ سوره مبارکه بقره )
و حفظ کن ما را از عذاب آتش.
وَقِنا ( تشکیل شده از واو ربط ، فعل قِ، و ضمیر نا )
وَ قِهِمْ عَذَابَ الْجَحِیمِ ( از آیه ی7 سوره مبارکه غافر )
... [مشاهده متن کامل]
و آنان را از عذاب دوزخ مصون و محفوظ فرما.
قِ در اصل تَقِی بوده، براى ساختن امر حاضر، باید حرف مضارعه ی حذف شده و حرف آخر هم ساکن شود. حرف آخر آن، یاء حرف عله است که طبق قاعده ی حذف حرف عله در هنگام جزم حذف می شود.
توضیح بیشتر درباره قاعده بالا:
در مضارع معتل ناقص، حرف عله در هنگام جزم ( وقتی فعل با /لم/ و ادوات جزم دیگر بیاید یا فعل امر باشد ) حذف می شود یا به عبارتی در امر و مضارع مجزوم فعل های ناقص در صیغه های بدون ضمیر بارز حرف عله حذف می شود.
تَقِی ← قِی ← قِ ( نگهدار )
سوال، اصلأ فعل تَقِی از کجا آمده است؟
ریشه کلمه: وقی
تَقِی صیغه هفتم از فعل یَقی است که در ادامه، چهارده صیغه آن صرف می شود:
یَقی ( نگه می دارد ) یَقِیَانِ یَقُونَ تَقِی تَقِیَانِ یَقیِنَ تَقِی تَقِیَانِ تَقُونَ تَقِینَ تَقِیَانِ تَقِینَ أَقِی نَقِی
سوال، آیا شکل اولیه فعل یَقی همین بوده یا تغییر کرده است؟
قبل از پرداختن به این سوال باید گفت این فعل، فعل لفیف است یعنی از سه حرف اصلی، دو حرف آن حرف عله است فعل وَقی حرف یاء آن مشمول قواعد فعل معتل ناقص می شود و حرف واو آن مشمول قواعد فعل معتل مثال می شود.
توضیح بیشتر:
لفیف، کلمه اى است که در حروف اصلى آن، دو حرف عله باشد و بر دو قسم است: مقرون، مفروق.
مقرون، آن است که دو حرف علّه درکنار هم باشند؛ مانند: طَوَى ( پیچاند ) .
مفروق، آن است که دو حرف علّه از هم جدا باشند؛ مانند: وَقَى ( نگه داشت ) .
لفیف مقرون، مانند ناقص صرف می شود; زیرا در لفیف مقرون فرض می شود که عین الفعل، حرف علّه نیست.
اما صرف لفیف مفروق، هم با رعایت قواعد مثال امکان پذیر است و هم با رعایت قواعد ناقص; زیرا لفیف مفروق، هم مثال است و هم ناقص.
خب، یَقِی در اصل یَوْقِىُ بوده که ابتدا طبق قاعده ی زیر، واو آن حذف شده است:
فعل معتل مثال در زمان مضارع شامل قاعده اعلال حذف می شود یا به عبارتی، در فعل معتل مثال واوی مانند یَوْقِىُ حرف واو در اثر اضافه شدن پیشوند به ابتدای فعل، ساکن شده و سپس حذف می شود و به یَقِیُ تبدیل می گردد.
یَوْقِیُ ← یَقِیُ، و یَقِیُ هم طبق قاعده ی زیر، ضمه ی آخرش حذف شده است:
واو مضموم ماقبل مضموم و نیز یاء مضموم ماقبل مکسور، اگر در آخر مضارعِ ناقص قرار گیرند، ضمه ی آنها حذف می شود.
یَقِیُ ← یَقِی.
سوال، آیا فعل امر قِ در وَقِهِمُ ( تشکیل شده از واو ربط ، فعل قِ، و ضمیر هُم ) با فعل تَقِ در آیه مبارکه زیر از یک خانواده هستند؟
وَقِهِمُ السَّیِّئَاتِ وَمَن تَقِ السَّیِّئَاتِ یَوْمَئِذٍ فَقَدْ رَحِمْتَهُ وَذَٰلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ ( آیه ی٩ سوره مبارکه غافر )
ﻫﻤﭽﻨﻴﻦ، ﺍﺯ ﺳﺨﺘﻲ ﻫﺎی ﻗﻴﺎﻣﺖ ﺣﻔﻈﺸﺎﻥ ﻛﻦ. ﺁﻥ ﺭﻭﺯ ﺑﻪ ﺁﻥ ﻫﺎﻳﻲ ﻛﻪ ﺍﺯ ﺑﺪی ﻫﺎ ﺣﻔﻈﺸﺎﻥ ﻛﻨﻲ، ﺣﺴﺎﺑﻲ ﻟﻄﻒ ﻛﺮﺩﻩ ﺍی ﻭ ﺍﻳﻦ ﺍﺳﺖ ﺁﻥ ﻛﺎﻣﻴﺎﺑﻲ ﺑﺰﺭﮒ!
تَقِ در اصل همان تَقِی صیغه هفتم از فعل یَقی است. تَقِی بعلت شرطی شدن مجزوم شده و طبق قاعده ی اعلال که توضیح داده شد حرف عله آن حذف گردیده فقط حرف مضارعه آن سرجای خودش هست چون در ساخت فعل امر نیاز به حذف آن بود.
مَن ( در آیه بالا ) :اسم شرط.
تَقِ:فعل شرط، علامت جزم حذف حرف عله.
و حفظ کن ما را از عذاب آتش.
وَقِنا ( تشکیل شده از واو ربط ، فعل قِ، و ضمیر نا )
وَ قِهِمْ عَذَابَ الْجَحِیمِ ( از آیه ی7 سوره مبارکه غافر )
... [مشاهده متن کامل]
و آنان را از عذاب دوزخ مصون و محفوظ فرما.
قِ در اصل تَقِی بوده، براى ساختن امر حاضر، باید حرف مضارعه ی حذف شده و حرف آخر هم ساکن شود. حرف آخر آن، یاء حرف عله است که طبق قاعده ی حذف حرف عله در هنگام جزم حذف می شود.
توضیح بیشتر درباره قاعده بالا:
در مضارع معتل ناقص، حرف عله در هنگام جزم ( وقتی فعل با /لم/ و ادوات جزم دیگر بیاید یا فعل امر باشد ) حذف می شود یا به عبارتی در امر و مضارع مجزوم فعل های ناقص در صیغه های بدون ضمیر بارز حرف عله حذف می شود.
تَقِی ← قِی ← قِ ( نگهدار )
سوال، اصلأ فعل تَقِی از کجا آمده است؟
ریشه کلمه: وقی
تَقِی صیغه هفتم از فعل یَقی است که در ادامه، چهارده صیغه آن صرف می شود:
یَقی ( نگه می دارد ) یَقِیَانِ یَقُونَ تَقِی تَقِیَانِ یَقیِنَ تَقِی تَقِیَانِ تَقُونَ تَقِینَ تَقِیَانِ تَقِینَ أَقِی نَقِی
سوال، آیا شکل اولیه فعل یَقی همین بوده یا تغییر کرده است؟
قبل از پرداختن به این سوال باید گفت این فعل، فعل لفیف است یعنی از سه حرف اصلی، دو حرف آن حرف عله است فعل وَقی حرف یاء آن مشمول قواعد فعل معتل ناقص می شود و حرف واو آن مشمول قواعد فعل معتل مثال می شود.
توضیح بیشتر:
لفیف، کلمه اى است که در حروف اصلى آن، دو حرف عله باشد و بر دو قسم است: مقرون، مفروق.
مقرون، آن است که دو حرف علّه درکنار هم باشند؛ مانند: طَوَى ( پیچاند ) .
مفروق، آن است که دو حرف علّه از هم جدا باشند؛ مانند: وَقَى ( نگه داشت ) .
لفیف مقرون، مانند ناقص صرف می شود; زیرا در لفیف مقرون فرض می شود که عین الفعل، حرف علّه نیست.
اما صرف لفیف مفروق، هم با رعایت قواعد مثال امکان پذیر است و هم با رعایت قواعد ناقص; زیرا لفیف مفروق، هم مثال است و هم ناقص.
خب، یَقِی در اصل یَوْقِىُ بوده که ابتدا طبق قاعده ی زیر، واو آن حذف شده است:
فعل معتل مثال در زمان مضارع شامل قاعده اعلال حذف می شود یا به عبارتی، در فعل معتل مثال واوی مانند یَوْقِىُ حرف واو در اثر اضافه شدن پیشوند به ابتدای فعل، ساکن شده و سپس حذف می شود و به یَقِیُ تبدیل می گردد.
یَوْقِیُ ← یَقِیُ، و یَقِیُ هم طبق قاعده ی زیر، ضمه ی آخرش حذف شده است:
واو مضموم ماقبل مضموم و نیز یاء مضموم ماقبل مکسور، اگر در آخر مضارعِ ناقص قرار گیرند، ضمه ی آنها حذف می شود.
یَقِیُ ← یَقِی.
سوال، آیا فعل امر قِ در وَقِهِمُ ( تشکیل شده از واو ربط ، فعل قِ، و ضمیر هُم ) با فعل تَقِ در آیه مبارکه زیر از یک خانواده هستند؟
وَقِهِمُ السَّیِّئَاتِ وَمَن تَقِ السَّیِّئَاتِ یَوْمَئِذٍ فَقَدْ رَحِمْتَهُ وَذَٰلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ ( آیه ی٩ سوره مبارکه غافر )
ﻫﻤﭽﻨﻴﻦ، ﺍﺯ ﺳﺨﺘﻲ ﻫﺎی ﻗﻴﺎﻣﺖ ﺣﻔﻈﺸﺎﻥ ﻛﻦ. ﺁﻥ ﺭﻭﺯ ﺑﻪ ﺁﻥ ﻫﺎﻳﻲ ﻛﻪ ﺍﺯ ﺑﺪی ﻫﺎ ﺣﻔﻈﺸﺎﻥ ﻛﻨﻲ، ﺣﺴﺎﺑﻲ ﻟﻄﻒ ﻛﺮﺩﻩ ﺍی ﻭ ﺍﻳﻦ ﺍﺳﺖ ﺁﻥ ﻛﺎﻣﻴﺎﺑﻲ ﺑﺰﺭﮒ!
تَقِ در اصل همان تَقِی صیغه هفتم از فعل یَقی است. تَقِی بعلت شرطی شدن مجزوم شده و طبق قاعده ی اعلال که توضیح داده شد حرف عله آن حذف گردیده فقط حرف مضارعه آن سرجای خودش هست چون در ساخت فعل امر نیاز به حذف آن بود.
مَن ( در آیه بالا ) :اسم شرط.
تَقِ:فعل شرط، علامت جزم حذف حرف عله.
منبع. عکس فرهنگ فارسی یافرهنگ عمید
این واژه عربی شده در لغت نامه ها
واژه قنا. [ ق َ ] ( ع اِ ) ج ِ قناة. ( معجم البلدان ) . رجوع به قناة شود. || بلندی است در بینی در سوی بالای آن بین قصبة مارن و عیب نبود. و این در مورد اسب و پرنده و آدمی اطلاق گردد. ( از معجم البلدان ) ( از منتهی الارب ) . و آن در اسب عیب است و در باز و قوش حسن است. ( اقرب الموارد ) .
... [مشاهده متن کامل]
قنا. [ ق َ ] ( اِ ) چوب طباشیر یا درختی است که صمغ آن اشق است. ( تذکره انطاکی ) نوعی از اندروطالیس است و نزد بعضی رطبه یابسه و به لغت مصری اسم اشق است و به لغت مغربی کاکنج است. ( فهرست مخزن الادویة ) . خیزران. تباشیر قلمی. ( واژه نامه گیاهی ) .
قنا. [ق َ ] ( اِخ ) موضعی است به یمن. ( از معجم البلدان ) .
قنا. [ ق َ ] ( اِخ ) آبی است از بنی قشیر بقول ابوزیاد. ( از معجم البلدان ) ( منتهی الارب ) .
قنا. [ ق َ ] ( اِخ ) کوهی است در مشرق حاجر. ( از معجم البلدان ) .
قنا. [ ق َ ] ( اِخ ) کوهی است از بنی مره از فزارة. مسلمةبن هذیله وسیبویه درباره آن اشعاری دارند. ( معجم البلدان ) .
قنا. [ ق ِ ] ( اِخ ) شهری است در مصر بساحل شرقی نیل. ( دمشقی ) ( ابن جبیر ) . شهری است لطیف به صعید بین آن و قوص یک روز فاصله است. ( معجم البلدان ) . و رجوع به الفهرست ابن الندیم شود.
قنا. [ ق ِن ْ نا ] ( اِخ ) همدانی گوید ناحیه ای است از شهرزور. ( از معجم البلدان ) .
قنا. [ ق ُن ْ نا ] ( اِخ ) دیر قنی از نواحی نهروان است بنزدیک صافیه. گروهی از بزرگان کتاب به این ده منسوب و به قنایی معروفند. ( از معجم البلدان ) .
منبع. لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
دانشنامه اسلامی





این واژه عربی شده در لغت نامه ها
واژه قنا. [ ق َ ] ( ع اِ ) ج ِ قناة. ( معجم البلدان ) . رجوع به قناة شود. || بلندی است در بینی در سوی بالای آن بین قصبة مارن و عیب نبود. و این در مورد اسب و پرنده و آدمی اطلاق گردد. ( از معجم البلدان ) ( از منتهی الارب ) . و آن در اسب عیب است و در باز و قوش حسن است. ( اقرب الموارد ) .
... [مشاهده متن کامل]
قنا. [ ق َ ] ( اِ ) چوب طباشیر یا درختی است که صمغ آن اشق است. ( تذکره انطاکی ) نوعی از اندروطالیس است و نزد بعضی رطبه یابسه و به لغت مصری اسم اشق است و به لغت مغربی کاکنج است. ( فهرست مخزن الادویة ) . خیزران. تباشیر قلمی. ( واژه نامه گیاهی ) .
قنا. [ق َ ] ( اِخ ) موضعی است به یمن. ( از معجم البلدان ) .
قنا. [ ق َ ] ( اِخ ) آبی است از بنی قشیر بقول ابوزیاد. ( از معجم البلدان ) ( منتهی الارب ) .
قنا. [ ق َ ] ( اِخ ) کوهی است در مشرق حاجر. ( از معجم البلدان ) .
قنا. [ ق َ ] ( اِخ ) کوهی است از بنی مره از فزارة. مسلمةبن هذیله وسیبویه درباره آن اشعاری دارند. ( معجم البلدان ) .
قنا. [ ق ِ ] ( اِخ ) شهری است در مصر بساحل شرقی نیل. ( دمشقی ) ( ابن جبیر ) . شهری است لطیف به صعید بین آن و قوص یک روز فاصله است. ( معجم البلدان ) . و رجوع به الفهرست ابن الندیم شود.
قنا. [ ق ِن ْ نا ] ( اِخ ) همدانی گوید ناحیه ای است از شهرزور. ( از معجم البلدان ) .
قنا. [ ق ُن ْ نا ] ( اِخ ) دیر قنی از نواحی نهروان است بنزدیک صافیه. گروهی از بزرگان کتاب به این ده منسوب و به قنایی معروفند. ( از معجم البلدان ) .
منبع. لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
دانشنامه اسلامی





نام استانی در جنوب مصر و در راستای جریان رود نیل است.