قن

لغت نامه دهخدا

قن. [ ق ِن ن ] ( ع ص ، اِ ) بنده ای که خرید و فروش آن روا نباشد. ( از تعریفات ). بنده ای که از پدر و مادر بنده زاده باشد. || خانه زاد. واحد و تثنیة و جمع و مذکر ومؤنث در آن یک است و گویند به اَقنان و اَقِنَّه جمع بسته میشود یا «قِن »، خالص در عبودیت و بَیّن القنونة یا آنکه نزد تو متولد شد و نتواند خود را از تووارهاند. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( آنندراج ).

قن. [ ق َن ن ] ( ع مص ) طلب کردن اخبار برفتن در پی آن. || به نگاه جستن گم شده را. || به چوب دستی زدن. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( آنندراج ).

قن. [ ق ُن ن ] ( ع اِ ) کوه خرد. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( آنندراج ). || آستین. ( منتهی الارب ). آستین پیراهن. ( اقرب الموارد ) ( دهار ).

قن. [ ق ُن ن ] ( اِخ ) بزعم سمعانی نام دهی است و گروهی از محدثان بدان منسوبند. ( از معجم البلدان ).

قن. [ ق ِن ن ] ( اِخ ) دهی است در دیار فزاره. ابومحمد اعرابی این کلمه را به ضم قاف روایت کند. ( از معجم البلدان ).

فرهنگ فارسی

دهی است در دیار فزاره . ابو محمد اعرابی این کلمه را بضم قاف روایت کند .

گویش مازنی

/ghen/ به رعایایی می گفتند که در گذشته با زمین خرید و فروش می شدند - دفینه ای که صاحب آن شناخته شده و مکان آن مشخص باشد

پیشنهاد کاربران

به کُردی جنوبی و مرکزی: یعنی باسن و قِنّْ qeŋ به صورت ن توی دماغی تلفظ می شه.
قَن qan هم معنی قَند می ده.
با گویش ما به مقعد یا همون کون، قن میگن!
دوستمون گفته ب گویش یزدی ب قند میگن قن!
حالا اگه ما بریم مهمون اونا شیم باید بهشون بگیم قنتو بده با چایی بخورم!! با گویش اونا درسته ولی با گویشه ما میشه فوش
کاملا کُردی و وارد شده به گویش های دیگه
و معنی ب*ا*س*ن هستش
قن در گویش لری به معنای باسن/ک**و**ن میباشد
در گویش یزدی به قند، قن گویند.
لغف
غلاف ، پوشش

بپرس