لغت نامه دهخدا
قن. [ ق َن ن ] ( ع مص ) طلب کردن اخبار برفتن در پی آن. || به نگاه جستن گم شده را. || به چوب دستی زدن. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( آنندراج ).
قن. [ ق ُن ن ] ( ع اِ ) کوه خرد. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( آنندراج ). || آستین. ( منتهی الارب ). آستین پیراهن. ( اقرب الموارد ) ( دهار ).
قن. [ ق ُن ن ] ( اِخ ) بزعم سمعانی نام دهی است و گروهی از محدثان بدان منسوبند. ( از معجم البلدان ).
قن. [ ق ِن ن ] ( اِخ ) دهی است در دیار فزاره. ابومحمد اعرابی این کلمه را به ضم قاف روایت کند. ( از معجم البلدان ).
فرهنگ فارسی
گویش مازنی
پیشنهاد کاربران
به کُردی جنوبی و مرکزی: یعنی باسن و قِنّْ qeŋ به صورت ن توی دماغی تلفظ می شه.
قَن qan هم معنی قَند می ده.
قَن qan هم معنی قَند می ده.
با گویش ما به مقعد یا همون کون، قن میگن!
دوستمون گفته ب گویش یزدی ب قند میگن قن!
حالا اگه ما بریم مهمون اونا شیم باید بهشون بگیم قنتو بده با چایی بخورم!! با گویش اونا درسته ولی با گویشه ما میشه فوش
دوستمون گفته ب گویش یزدی ب قند میگن قن!
حالا اگه ما بریم مهمون اونا شیم باید بهشون بگیم قنتو بده با چایی بخورم!! با گویش اونا درسته ولی با گویشه ما میشه فوش
کاملا کُردی و وارد شده به گویش های دیگه
و معنی ب*ا*س*ن هستش
و معنی ب*ا*س*ن هستش
قن در گویش لری به معنای باسن/ک**و**ن میباشد
در گویش یزدی به قند، قن گویند.
لغف
غلاف ، پوشش