قمیص


مترادف قمیص: پیراهن، پیرهن، جامه

لغت نامه دهخدا

قمیص. [ ق َ ] ( ع اِ ) آنچه بر پوست بدن پوشند. ( اقرب الموارد ). پیرهن. ( منتهی الارب ). و جز از پنبه نباشد و آنچه از پشم بود قمیص نیست. ( منتهی الارب ). و قیل لایکون الا من قطن و اما من الصوف فلا. ( اقرب الموارد ). و گاهی مؤنث آید. ( منتهی الارب ). مذکر و مؤنث. ( اقرب الموارد ). پیراهن. از لاتینی کمیسیا است. لغویین عرب هم گویند قمیص کلمه اجنبی است. ( یادداشت بخط مؤلف ). || ( ص ) ستور که صاحب خود را بجنباند و حرکت دهد. || ( اِ ) پوستی که بچه در وی باشد در رحم. || غلاف دل. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). ج ، قُمُص و اَقمِصَه و قُمصان. ( اقرب الموارد ).

فرهنگ فارسی

پیراهن، اقمصه جمع

فرهنگ معین

فرهنگ عمید

پیراهن.

جدول کلمات

پیراهن

مترادف ها

cambric (صفت)
قمیص

فارسی به عربی

قماش قطنی

پیشنهاد کاربران

پیراهن
جامه
لباس
پیرهن در مصر رهن یک حریص
پر شده کنعان ز بوی آن قمیص
✏ �مولانا�
پیراهن زنانه
مونثه یا مذکر ؟
پیراهن
تیشرت یا لباس استین کوتاه

بپرس